《 انتخاب شده 》
《 انتخاب شده 》
ا.ت و خانواده اش به بزرگترین مهمونی شهر دعوت شدن.
مهمونی که در اون قراره لیدر جدید مافیا
همسرش رو انتخاب کنه.
پدر ا.ت میخواست که اون حتما انتخاب بشه چون این به پیشرفت بیزینسش بشدت کمک میکرد.
ولی ازدواج با اون ادم برای ا.ت بزرگترین کابوسه.
در حالی که داشت وودکا رو توی نوشیدن میریخیت کسی از پشت سرش شروع به صحبت کرد:مراقب باش که چیکار میکنی ،لیدر یه همسر معتاد به الکل نمیخواد.
ا.ت برگشت و بهش خیره شد.
قد خیلی بلند و اندام بشدت ورزیده ای داشت.
ا.ت چشم غره ای بهش رفت و گفت
ا.ت:به من ربطی نداره که اون چجور همسری میخواد
یکی از ابرو هاش بالا رفت و پرسید
:حدس میزنم که نمی خوای به عنوان همسرش انتخابت کنه ،مگه نه؟
ا.ت:اون به سایکوعه ،یه قاتله و میتونم بهت قول بدم که دیدگاهش نسبت به زنا بشدت مزخرفه.
به ا.ت خیره شد و گفت
:هوووم ،جالبه.
ا.ت سرش رو تکون داد و گفت: جدی میگم ،تو واقعا باید ازش دور بمونی ،من چیزای زیادی دربارش شنیدم و باور کن که هیچکدوم حرف های خوبی نبو...صبر کن ببینم ،تو که برای اون کار نمیکنی مگه نه؟
سرش رو تکون داد و پوزخندی زد:نه نه اصلا
ا.ت با خجالت لبخندی زد و گفت:خوبه
پرسید:اگه نمیخوای به عنوان همسرش انتخاب شی پس چرا به اینجا اومدی؟
ا.ت:بخاطر پدرم ،اون برخلاف من خیلی دلش میخواد من رو بده به اون مرد دیوونه ،چه پدر عالیه ،مگه نه؟
ا.ت نفس عمیقی کشید و پرسید
ا.ت: تو اینجا چیکار میکنی؟؟
مرد دهنش رو باز کرد تا جواب ا.ت رو بده که کسی شروع به صحبت کرد:همگی گوش کنید. لیدر تصمیمشون رو گرفتن. ایشون الان میان تا تصمیمشون رو اعلام کنن.
ا.ت وقتی حس کرد مردی که کنارش بود شروع به حرکت به سمت جایگاه کرد تمام بدنش یخ کرد.
لیدر پشت میکروفون ایستاده و در حالی که به ا.ت نگاه میکرد گفت:من تصمیم رو گرفتم
《پایان پارت ۱》
حمایتتتتتتت خوشگلاااااا(والا نمیدونم ادامش بدم یانه)
#فیک #فیک_بی_تی_اس #فیک_نامجون
ا.ت و خانواده اش به بزرگترین مهمونی شهر دعوت شدن.
مهمونی که در اون قراره لیدر جدید مافیا
همسرش رو انتخاب کنه.
پدر ا.ت میخواست که اون حتما انتخاب بشه چون این به پیشرفت بیزینسش بشدت کمک میکرد.
ولی ازدواج با اون ادم برای ا.ت بزرگترین کابوسه.
در حالی که داشت وودکا رو توی نوشیدن میریخیت کسی از پشت سرش شروع به صحبت کرد:مراقب باش که چیکار میکنی ،لیدر یه همسر معتاد به الکل نمیخواد.
ا.ت برگشت و بهش خیره شد.
قد خیلی بلند و اندام بشدت ورزیده ای داشت.
ا.ت چشم غره ای بهش رفت و گفت
ا.ت:به من ربطی نداره که اون چجور همسری میخواد
یکی از ابرو هاش بالا رفت و پرسید
:حدس میزنم که نمی خوای به عنوان همسرش انتخابت کنه ،مگه نه؟
ا.ت:اون به سایکوعه ،یه قاتله و میتونم بهت قول بدم که دیدگاهش نسبت به زنا بشدت مزخرفه.
به ا.ت خیره شد و گفت
:هوووم ،جالبه.
ا.ت سرش رو تکون داد و گفت: جدی میگم ،تو واقعا باید ازش دور بمونی ،من چیزای زیادی دربارش شنیدم و باور کن که هیچکدوم حرف های خوبی نبو...صبر کن ببینم ،تو که برای اون کار نمیکنی مگه نه؟
سرش رو تکون داد و پوزخندی زد:نه نه اصلا
ا.ت با خجالت لبخندی زد و گفت:خوبه
پرسید:اگه نمیخوای به عنوان همسرش انتخاب شی پس چرا به اینجا اومدی؟
ا.ت:بخاطر پدرم ،اون برخلاف من خیلی دلش میخواد من رو بده به اون مرد دیوونه ،چه پدر عالیه ،مگه نه؟
ا.ت نفس عمیقی کشید و پرسید
ا.ت: تو اینجا چیکار میکنی؟؟
مرد دهنش رو باز کرد تا جواب ا.ت رو بده که کسی شروع به صحبت کرد:همگی گوش کنید. لیدر تصمیمشون رو گرفتن. ایشون الان میان تا تصمیمشون رو اعلام کنن.
ا.ت وقتی حس کرد مردی که کنارش بود شروع به حرکت به سمت جایگاه کرد تمام بدنش یخ کرد.
لیدر پشت میکروفون ایستاده و در حالی که به ا.ت نگاه میکرد گفت:من تصمیم رو گرفتم
《پایان پارت ۱》
حمایتتتتتتت خوشگلاااااا(والا نمیدونم ادامش بدم یانه)
#فیک #فیک_بی_تی_اس #فیک_نامجون
۸.۹k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.