پارت ۹
پارت ۹
ا.ت ویو
با مامان بابام خداحافظی کردم ولی هنوزم ازشون عصبانی و ناراحت بودم ولی نه به اندازه قبل همراه کوک سوار ماشین شدیم و راه افتادیم نیم ساعت بود توی راه بودیم واقعا خسته شدم و گفتم
ا.ت:خیلی دوره؟؟ کی میرسیم؟؟
پوزخندی زد و گفت
کوک:انقدر عجله داری؟ یکم دیگه میرسیم
ا.ت منظورش رو فهمید ولی بازم گفت
ا.ت:منظورت چیه؟
کوک:انقدر نقش بازی نکن هر.زه انگار خیلی منتظر این شب بودی پیاده شو
(رسیدن و وارد خونه یا همون عمارت کوک شدن)
ا.ت:واو خیلی قشنگ و بزرگه(توی ذهنش)
کوک:اگه دید زدنت تموم شد بریم بالا
ا.ت:هااا اوکی
واو چه اتاق باحالی داشت یه اتاق بزرگ و کلاسیک با تم مشکی و یه تخت بزرگ اووف ت ا تخت و دیدم تنها چیزی که بهش فکر میکردم این بود که بخوابم و تا یه سال بیدار نشم که با صدای کوک از فکر اومدم بیرون
کوک:چته؟؟ چی انقدر فکر داره اونم با موضوع تخت(نیشخند)
ا.ت:ساکت شووو
کوک رفت حمام و فقط یه شلوار پوشید و روی تخت دراز کشید و با گوشیش ور میرفتم
ا.ت: من هیچ لباسی با خودم نیاوردم چی بپوشم؟
کوک:توی کمک و ببینم مامانم برات لباس خواب گذاشته
رفتم حموم ۱۰ مین بعد اومدم بیرون(با حوله بود)و رفتم سمت کمد
ا.ت:وای نه این که خیلی کوتاه و بازه اوووف چیکار کنم مجبورم بپوشمش
رفتم تو حموم لباس او پوشیدم و اومدم بیرون لباس نبود که فقط یه تیکه پارچه بود اصلا باهاش راحت نبودم
رفتم جلوی تخت کوک با بالاتنه لخت سرش توی گوشی بود اصلا به سیکس پکاش توجه نکره بود فکر نمیکردم انقدر س.ک.س.ی باشه اوووف چی دارم میگم
ا.ت:من کجا بخوابم؟
کوک:کجا میخوای بخوابی!
ا.ت:من روی مبل میخوابم
رفتم که بالشت رو بردارم که دستمو کشید و پرتم کرد رو تخت و روم خیمه زد
ا.ت:چیکار میکنی؟ ولم کن
کوک:امشب شب عروسیمونه کجا میخوای بری؟
ا.ت:میگی الان باید باتو بخوابم(منظورشو بفهمید دیگه)
کوک:چرا نمیخوای باهام بخوابی میترسی لو بری که هر.زه ای بیش نیستی؟
ا.ت:بار ها گفتم الانم میگم من هر.زه نیستم
کوک:واقعا چرا بهم ثابت نمیکنی؟
ا.ت:نمیخوام دخترونگیم رو از دست بدم
کوک:اون وقت برای کی میخوای دخترونگیت رو حفظ کنی(عصبی و اروم)
ا.ت: ه..ی..هیچ..کی
کوک:از الان من شوهرتم چه این ازدواج به خواست خودت بوده چه نبوده مال منی و حق نداری به بقیه حتی فکرم بکنی
ا.ت:من همچین کاری نمیکنم
کوک:ولی قبلش من تورو مال خودم میکنم
و... گایزززز اسمات نداریم
ولی جاهای جالب فیک تازه شروع شده
#فیک #فیک_بی_تی_اس #فیک_جونگکوک
ا.ت ویو
با مامان بابام خداحافظی کردم ولی هنوزم ازشون عصبانی و ناراحت بودم ولی نه به اندازه قبل همراه کوک سوار ماشین شدیم و راه افتادیم نیم ساعت بود توی راه بودیم واقعا خسته شدم و گفتم
ا.ت:خیلی دوره؟؟ کی میرسیم؟؟
پوزخندی زد و گفت
کوک:انقدر عجله داری؟ یکم دیگه میرسیم
ا.ت منظورش رو فهمید ولی بازم گفت
ا.ت:منظورت چیه؟
کوک:انقدر نقش بازی نکن هر.زه انگار خیلی منتظر این شب بودی پیاده شو
(رسیدن و وارد خونه یا همون عمارت کوک شدن)
ا.ت:واو خیلی قشنگ و بزرگه(توی ذهنش)
کوک:اگه دید زدنت تموم شد بریم بالا
ا.ت:هااا اوکی
واو چه اتاق باحالی داشت یه اتاق بزرگ و کلاسیک با تم مشکی و یه تخت بزرگ اووف ت ا تخت و دیدم تنها چیزی که بهش فکر میکردم این بود که بخوابم و تا یه سال بیدار نشم که با صدای کوک از فکر اومدم بیرون
کوک:چته؟؟ چی انقدر فکر داره اونم با موضوع تخت(نیشخند)
ا.ت:ساکت شووو
کوک رفت حمام و فقط یه شلوار پوشید و روی تخت دراز کشید و با گوشیش ور میرفتم
ا.ت: من هیچ لباسی با خودم نیاوردم چی بپوشم؟
کوک:توی کمک و ببینم مامانم برات لباس خواب گذاشته
رفتم حموم ۱۰ مین بعد اومدم بیرون(با حوله بود)و رفتم سمت کمد
ا.ت:وای نه این که خیلی کوتاه و بازه اوووف چیکار کنم مجبورم بپوشمش
رفتم تو حموم لباس او پوشیدم و اومدم بیرون لباس نبود که فقط یه تیکه پارچه بود اصلا باهاش راحت نبودم
رفتم جلوی تخت کوک با بالاتنه لخت سرش توی گوشی بود اصلا به سیکس پکاش توجه نکره بود فکر نمیکردم انقدر س.ک.س.ی باشه اوووف چی دارم میگم
ا.ت:من کجا بخوابم؟
کوک:کجا میخوای بخوابی!
ا.ت:من روی مبل میخوابم
رفتم که بالشت رو بردارم که دستمو کشید و پرتم کرد رو تخت و روم خیمه زد
ا.ت:چیکار میکنی؟ ولم کن
کوک:امشب شب عروسیمونه کجا میخوای بری؟
ا.ت:میگی الان باید باتو بخوابم(منظورشو بفهمید دیگه)
کوک:چرا نمیخوای باهام بخوابی میترسی لو بری که هر.زه ای بیش نیستی؟
ا.ت:بار ها گفتم الانم میگم من هر.زه نیستم
کوک:واقعا چرا بهم ثابت نمیکنی؟
ا.ت:نمیخوام دخترونگیم رو از دست بدم
کوک:اون وقت برای کی میخوای دخترونگیت رو حفظ کنی(عصبی و اروم)
ا.ت: ه..ی..هیچ..کی
کوک:از الان من شوهرتم چه این ازدواج به خواست خودت بوده چه نبوده مال منی و حق نداری به بقیه حتی فکرم بکنی
ا.ت:من همچین کاری نمیکنم
کوک:ولی قبلش من تورو مال خودم میکنم
و... گایزززز اسمات نداریم
ولی جاهای جالب فیک تازه شروع شده
#فیک #فیک_بی_تی_اس #فیک_جونگکوک
۱۳.۳k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.