حمایت کنید شاید تا اخر شب چند پارت گذاشتم {{پارت ۸}}
حمایت کنید شاید تا اخر شب چند پارت گذاشتم {{پارت ۸}}
ویو ا.ت
همه خرید هامون رو کردیم کوک منو رسوند و رفت اووف انقدر خسته ام که میخوام اندازه یه سال بخوابم و خودم رو انداختم رو تخت
ا.ت: فکر نکنم اونقدر ها هم بد باشه(منظورش کوکه)
ا.ت:شاید بتونیم باهم کنار بیایم
اوووف اخه چرا دارم به اون فکر میکنم عمرا عاشقش بشم واااا کی گفت عاشقش شدم یا میشم اوووف خود درگیری گرفتم اصلا بهتره بخوابم
بعد ۵ . ۶ مین خوابم برد
ویو کوک
بعد اینکه ا.ت رو رسوندم اومدم خونه چند تا کار واسم پیش اومد و تا دیر وقت مشغول بودم ولی نمیدونم چرا همش ذهنم درگیر اون دخترست هعی ب هرحال علاقه ای بهش ندارم کلا به هرزه ها علاقه ندارم اینم با این ازدواج باید بیاد و کلفت این خونه شه نه خانم خونه(نیشخندی به حرفای خودش زد و رفت حموم و بعد خوابید)
چند روز بعد(روز عروسی)
ا.ت:اووف خیلی استرس دارم توی این چند رو خیلی فکر کردم انگار یجورایی از کوک خوشم میاد ولی قصد ندارم حسمو نشون بدم و مطمئنم یه چیز زود گذره یعنی ،امیدوارم اینطور باشه
خانم جانگ:دخترم اماده ای چت شده
ا.ت:هیچی مامان خوبم
خانم جئون:پسرم زود باش
کوک اومد
کوک:خیلی خب اومدم
کوک و ا.ت جلوی در سالن بودن و در باز شد ا.ت بازوی کوک رو گرفت و وارد سالن شدن همه مهمونا با اومدنشون دست زدن و همه رفتن سر جاشون
(خلاصه که گشادیم میاد عابدِ با نمیدونم چی چیه حالا همون دیگه همه چیز و گفت اونام گفتن بله و همه دست زدن داشتن عکس میگرفتن و خلاصه که همه چی تموم شد😐)
نگران نباشین داستان تازه شروع شده
#فیک #فیک_جونگکوک #فیک_بی_تی_اس
ویو ا.ت
همه خرید هامون رو کردیم کوک منو رسوند و رفت اووف انقدر خسته ام که میخوام اندازه یه سال بخوابم و خودم رو انداختم رو تخت
ا.ت: فکر نکنم اونقدر ها هم بد باشه(منظورش کوکه)
ا.ت:شاید بتونیم باهم کنار بیایم
اوووف اخه چرا دارم به اون فکر میکنم عمرا عاشقش بشم واااا کی گفت عاشقش شدم یا میشم اوووف خود درگیری گرفتم اصلا بهتره بخوابم
بعد ۵ . ۶ مین خوابم برد
ویو کوک
بعد اینکه ا.ت رو رسوندم اومدم خونه چند تا کار واسم پیش اومد و تا دیر وقت مشغول بودم ولی نمیدونم چرا همش ذهنم درگیر اون دخترست هعی ب هرحال علاقه ای بهش ندارم کلا به هرزه ها علاقه ندارم اینم با این ازدواج باید بیاد و کلفت این خونه شه نه خانم خونه(نیشخندی به حرفای خودش زد و رفت حموم و بعد خوابید)
چند روز بعد(روز عروسی)
ا.ت:اووف خیلی استرس دارم توی این چند رو خیلی فکر کردم انگار یجورایی از کوک خوشم میاد ولی قصد ندارم حسمو نشون بدم و مطمئنم یه چیز زود گذره یعنی ،امیدوارم اینطور باشه
خانم جانگ:دخترم اماده ای چت شده
ا.ت:هیچی مامان خوبم
خانم جئون:پسرم زود باش
کوک اومد
کوک:خیلی خب اومدم
کوک و ا.ت جلوی در سالن بودن و در باز شد ا.ت بازوی کوک رو گرفت و وارد سالن شدن همه مهمونا با اومدنشون دست زدن و همه رفتن سر جاشون
(خلاصه که گشادیم میاد عابدِ با نمیدونم چی چیه حالا همون دیگه همه چیز و گفت اونام گفتن بله و همه دست زدن داشتن عکس میگرفتن و خلاصه که همه چی تموم شد😐)
نگران نباشین داستان تازه شروع شده
#فیک #فیک_جونگکوک #فیک_بی_تی_اس
۷.۶k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.