من دیر آمدم ؟
من دیر آمدم ؟
تو زود رسیدی ؟
چه فرقی میکند وقتی به سال یک هزار و چهارصد و لبخندهات هزار خاطره از تاریخ قاجار و پهلوی یا نه اصلا شاید دورتر
عشقی از جنس نوادگان زرتشت و کوروش
پشت سرمان توی آیینه ی فردای روزگار
ساقدوش وصال میشوند ...
تور عروسی دخترکی مست توی دستهای شیرین و لیلی سر میخورد پیش پای هزار شهر نرفته...
حوالی قدمهات، عطر پیراهنت، صدات
دستم را بگیر ، من شاعر مردمکان توام ...
نگذار طعم اشتیاق بیفتد از دهان عشقبازی های مدام میان سرانگشتان سکوت و خنده هات ...
سراسیمه از بهمن گریخته پناه برده ام به شناسنامه ای با عطر بهارنارنج ...
فاصله ها امان صبر مرا بریده اند
در آغوش بگیر آخرین بازمانده از نسل زنانی را
که عشق برایشان از نان شب واجب تر بود ...
من ، عصاره ی تمام غزل های شمس را
میان بستری از التهاب و عصیان
به جنون کشیده ام ، هر شبانگاه
که نفس های بودنت روی صورت انتظار میرقصید و آتش ، به جان تنهایی هزارساله می افتاد...
صبوری کن روشنای سحر ، پشت دیوار همین شعر است که دست هیچکس به کودک تمنای من نمیرسد وقتی صدای پای تو
را می نویسم ...
تو زود رسیدی ؟
چه فرقی میکند وقتی به سال یک هزار و چهارصد و لبخندهات هزار خاطره از تاریخ قاجار و پهلوی یا نه اصلا شاید دورتر
عشقی از جنس نوادگان زرتشت و کوروش
پشت سرمان توی آیینه ی فردای روزگار
ساقدوش وصال میشوند ...
تور عروسی دخترکی مست توی دستهای شیرین و لیلی سر میخورد پیش پای هزار شهر نرفته...
حوالی قدمهات، عطر پیراهنت، صدات
دستم را بگیر ، من شاعر مردمکان توام ...
نگذار طعم اشتیاق بیفتد از دهان عشقبازی های مدام میان سرانگشتان سکوت و خنده هات ...
سراسیمه از بهمن گریخته پناه برده ام به شناسنامه ای با عطر بهارنارنج ...
فاصله ها امان صبر مرا بریده اند
در آغوش بگیر آخرین بازمانده از نسل زنانی را
که عشق برایشان از نان شب واجب تر بود ...
من ، عصاره ی تمام غزل های شمس را
میان بستری از التهاب و عصیان
به جنون کشیده ام ، هر شبانگاه
که نفس های بودنت روی صورت انتظار میرقصید و آتش ، به جان تنهایی هزارساله می افتاد...
صبوری کن روشنای سحر ، پشت دیوار همین شعر است که دست هیچکس به کودک تمنای من نمیرسد وقتی صدای پای تو
را می نویسم ...
۱۹.۶k
۰۵ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.