چگونه از عشق میگذری ؟
چگونه از عشق میگذری ؟
بحالی که می دانید اتفاقی مکرر نیست...
مگر چند چشم میتواند در جام نگاهت شراب بریزد؟
چند لب میتوانند طنین انداز ناقوس نفسهایت شوند؟
گرمی چند شانه میتواند بالش بغضهای شکسته و نشکسته ات باشد؟
چند تن میتوانند آتش اشتیاق و احساست را
از مرزهای آلوده و نیالوده ی هوس بگذارنند
و به معبد مقدس محبتت برسانند ، آنجا که دیگر معنای هم آغوشی لمس پوست و گوشت نیست ، تنیدگی دو قلب است تا هم نوایی ضربان ها و آمیختگی دو روح است در لحظه رهایی اجسام از بعد های فانی...
چگونه از عشق میگذری!
در حالیکه هیچ قانونی را قدرت آن نیست که پرنده ی خیال ترا از پرواز منع کند...
چگونه از عشق میگذری!
سینه ات را میبندی ،فکرت را میخوابانی
و چشم ات را از زیبایی اش
شامه ات را از عطرش
لبانت را از بوسه هایش
موهایت را از نوازشش
و اشکهایت را از سر انگشتانش محروم میکنی...
موسیقی بگذار آهنگی که مرغان آهت را از آشیان دلت بیرون بکشد...
نوری اندک بیفروز به شمعی یا چراغی کور سو
ماه را جای خورشید به خلوتت مهمان کن...
پیاله ای برای خود پرکن
برقص برقص برقص
دیوانه وار بی قاعده
بی هیچ اصول و اصلاحی
پابرهنه و نیمه عریان برقص
بگذار شیطان درونت به وجد درآید
روحت شیطنت کند ، بزند
بشکند شیشه های هرچه حصر و حسرت را...
آنگاه سایه ات را بغل بگیر و در گوشش نامی را نجوا کن ، آن هنگام خواهی دید تنها نامی که از زبان روح ات بر دهان جسم ات مینشیند ، نام عشق توست...
و آیا میدانی عشق چیست؟
حلول خدا در خمار چشمی یا جعد گیسویی یا پیچ و تاب پیکری و یا فلسفه ی فکری یا شعر شاعری که ترا مست میکند
و یا جایی که دلت میرود و نمیدانی چرا...
چگونه از عشق می گذری؟
بال روح ات را میچینی و
مرغان آرزویت را سر می بری...؟
بحالی که می دانید اتفاقی مکرر نیست...
مگر چند چشم میتواند در جام نگاهت شراب بریزد؟
چند لب میتوانند طنین انداز ناقوس نفسهایت شوند؟
گرمی چند شانه میتواند بالش بغضهای شکسته و نشکسته ات باشد؟
چند تن میتوانند آتش اشتیاق و احساست را
از مرزهای آلوده و نیالوده ی هوس بگذارنند
و به معبد مقدس محبتت برسانند ، آنجا که دیگر معنای هم آغوشی لمس پوست و گوشت نیست ، تنیدگی دو قلب است تا هم نوایی ضربان ها و آمیختگی دو روح است در لحظه رهایی اجسام از بعد های فانی...
چگونه از عشق میگذری!
در حالیکه هیچ قانونی را قدرت آن نیست که پرنده ی خیال ترا از پرواز منع کند...
چگونه از عشق میگذری!
سینه ات را میبندی ،فکرت را میخوابانی
و چشم ات را از زیبایی اش
شامه ات را از عطرش
لبانت را از بوسه هایش
موهایت را از نوازشش
و اشکهایت را از سر انگشتانش محروم میکنی...
موسیقی بگذار آهنگی که مرغان آهت را از آشیان دلت بیرون بکشد...
نوری اندک بیفروز به شمعی یا چراغی کور سو
ماه را جای خورشید به خلوتت مهمان کن...
پیاله ای برای خود پرکن
برقص برقص برقص
دیوانه وار بی قاعده
بی هیچ اصول و اصلاحی
پابرهنه و نیمه عریان برقص
بگذار شیطان درونت به وجد درآید
روحت شیطنت کند ، بزند
بشکند شیشه های هرچه حصر و حسرت را...
آنگاه سایه ات را بغل بگیر و در گوشش نامی را نجوا کن ، آن هنگام خواهی دید تنها نامی که از زبان روح ات بر دهان جسم ات مینشیند ، نام عشق توست...
و آیا میدانی عشق چیست؟
حلول خدا در خمار چشمی یا جعد گیسویی یا پیچ و تاب پیکری و یا فلسفه ی فکری یا شعر شاعری که ترا مست میکند
و یا جایی که دلت میرود و نمیدانی چرا...
چگونه از عشق می گذری؟
بال روح ات را میچینی و
مرغان آرزویت را سر می بری...؟
۲۱.۳k
۰۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.