دوپارتی جدید به خاطر ۱۰۰۳ نفری شدنمونننننن:))))))!
دوپارتی جدید به خاطر ۱۰۰۳ نفری شدنمونننننن:))))))!
p1:
همیشه بهشت رو شبیه یه کتاب خونه میدید
شاید هم همینطور بود..
هروقت توی اون کتابخونهِ محبوب قدم میزد..بین همه ژانر ها غرق میشد و میتونست هر ژانری رو تنفس کنه!
موهای کوتاه خرمایی رنگش رو بالا داد و از بین قفسه ها به دختری که حدود سه ماهه قلبش رو بهش باخته خیره شد
اون دختر داشت با تمام وجودش کتابِ قطور و کلاسیکِ توی دستش رو میخوند و از دنیا غافل بود!
پسر بی توجه به ژانر کتاب، کتابی از قفسه برداشت و توی دستش گرفت
آروم سمت میز دختر رفت و با انگشت هاش تقه ایی روی میز زد: مزاحم شدم خانم؟
صدای خنده دختر به گوش رسید: یااا جونگکوک شییی..کِی اومدی ندیدمت؟؟ حالا بیا بشین
اره..اونا دوست بودن..ولی حس کوک نسبت به ا.ت شاید یه چیزی ماورای دوستی بود!
جونگ کوک بی اهمیت به افکار مات و مبهوتش روی صندلی کنار ا.ت نشست و چشم و دلش رو به ا.ت گره زد
همزمان که ا.ت رابطه عاشقانه زوج کتاب رو توضیح میداد جونگ کوک دستهِ نازکی از موهای مشکی رنگ ا.ت رو دور انگشتش میپیچید و به چشم های ا.ت خیره میشد
@nila1529
شاید توی ذهنش داشت به قدری محکم ا.ت رو میبوسید که توی دنیای واقعی لب های خودش رو به دندون گرفته بود!
ا.ت آروم به سمت کوک برگشت که بی ملاحظه لبش رو گاز میگرفت و سعی در کنترل فکر هاش داشت
دست ا.ت جلوی چشم کوک حرکت کرد: هییی؟؟ اقاهه؟؟ کجایی؟ لبت تیکه تیکه شد ولش کن اون بدبختو!
ا.ت آروم به حرف های خودش خندید و دوباره توی کتاب فرو رفت
صدای کوک آروم و زمزمه وار از بند بند گلوش بیرون کشیده شد و از لب هاش آزاد شد: کاش بدونی چطوری هر شب توی رویا و خواب بیداریم میبوسمت! اونموقع هیچوقت به بوسهِ داخل کتاب ها اعتنا نمیکنی! کاش فقط بتونم برای خودم داشته باشمت!!
با زمزمه های کوک ا.ت ناخودآگاه جواب داد: چیزی گفتی جونگ کوک شی؟
_عااا..نه..چیز..اره..
تمام عزمش رو جزم کرد تا حرف هاش رو بگه.. ولی سوالاتی که توی اقیانوس ذهنش شناور شده بود هر بار مانعش میشد
اکه یکی دیگه رو دوست داشته باشه چی؟؟ اگه با گفتنش همین دوستیشون هم از بین بره چی؟ اگه برای همیشه از کوک فاصله بگیره و سرد شه چی؟؟ و یه عالمه سوال دیگه که حتی تصورش سخته!
p1:
همیشه بهشت رو شبیه یه کتاب خونه میدید
شاید هم همینطور بود..
هروقت توی اون کتابخونهِ محبوب قدم میزد..بین همه ژانر ها غرق میشد و میتونست هر ژانری رو تنفس کنه!
موهای کوتاه خرمایی رنگش رو بالا داد و از بین قفسه ها به دختری که حدود سه ماهه قلبش رو بهش باخته خیره شد
اون دختر داشت با تمام وجودش کتابِ قطور و کلاسیکِ توی دستش رو میخوند و از دنیا غافل بود!
پسر بی توجه به ژانر کتاب، کتابی از قفسه برداشت و توی دستش گرفت
آروم سمت میز دختر رفت و با انگشت هاش تقه ایی روی میز زد: مزاحم شدم خانم؟
صدای خنده دختر به گوش رسید: یااا جونگکوک شییی..کِی اومدی ندیدمت؟؟ حالا بیا بشین
اره..اونا دوست بودن..ولی حس کوک نسبت به ا.ت شاید یه چیزی ماورای دوستی بود!
جونگ کوک بی اهمیت به افکار مات و مبهوتش روی صندلی کنار ا.ت نشست و چشم و دلش رو به ا.ت گره زد
همزمان که ا.ت رابطه عاشقانه زوج کتاب رو توضیح میداد جونگ کوک دستهِ نازکی از موهای مشکی رنگ ا.ت رو دور انگشتش میپیچید و به چشم های ا.ت خیره میشد
@nila1529
شاید توی ذهنش داشت به قدری محکم ا.ت رو میبوسید که توی دنیای واقعی لب های خودش رو به دندون گرفته بود!
ا.ت آروم به سمت کوک برگشت که بی ملاحظه لبش رو گاز میگرفت و سعی در کنترل فکر هاش داشت
دست ا.ت جلوی چشم کوک حرکت کرد: هییی؟؟ اقاهه؟؟ کجایی؟ لبت تیکه تیکه شد ولش کن اون بدبختو!
ا.ت آروم به حرف های خودش خندید و دوباره توی کتاب فرو رفت
صدای کوک آروم و زمزمه وار از بند بند گلوش بیرون کشیده شد و از لب هاش آزاد شد: کاش بدونی چطوری هر شب توی رویا و خواب بیداریم میبوسمت! اونموقع هیچوقت به بوسهِ داخل کتاب ها اعتنا نمیکنی! کاش فقط بتونم برای خودم داشته باشمت!!
با زمزمه های کوک ا.ت ناخودآگاه جواب داد: چیزی گفتی جونگ کوک شی؟
_عااا..نه..چیز..اره..
تمام عزمش رو جزم کرد تا حرف هاش رو بگه.. ولی سوالاتی که توی اقیانوس ذهنش شناور شده بود هر بار مانعش میشد
اکه یکی دیگه رو دوست داشته باشه چی؟؟ اگه با گفتنش همین دوستیشون هم از بین بره چی؟ اگه برای همیشه از کوک فاصله بگیره و سرد شه چی؟؟ و یه عالمه سوال دیگه که حتی تصورش سخته!
۲۳.۹k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.