تک پارتی جدید اوردمم
تک پارتی جدید اوردمم
_به من دروغ های قشنگ بگو! توی صورتم نگاه کن!!!
بگو که دوسم داری! حتی اگه دروغ باشه! چون دیگه هیچ اهمیتی نمیدم!
*چشم هاش رو که خشم رو معنی میکرد رو به چشم های دخترِ رو به روش گره زد: اما من دیگه اهمیتی نمیدم! چون من کُلی احساسات برات داشتم! و طوری بازی میکنم که برام اهمیت نداره! طوری که انگار هیچ وقت هیچ اتفاقی نیفتاده! چون من تمام احساساتم رو برات خرج کردم!! ولی نقش بازی میکنم که برام فاقد اهمیته! چون من خیلی میترسم! میترسم!! اره میترسم! من فقط یه احمق برای تو بودم! و شاید تو خیلی برام خوب بودی!
*با عربده دوباره شروع به صحبت کرد: من فقط برای تو احمق بودممم!
*برای گفتن ادامه حرفش، آروم شد و بعد از ریختن قطره های اشکش ادامه داد: و..و تو برام خیلی خوب بودی!
*شیشهِ شکستهِ توی دستش رو فشار داد و صدای چکیدن قطرات خون روی کف سرامیکی زمین شنیده شد
ا.ت سراسیمه دست یونگی رو توی دستش گرفت و بهش خیره شد: تو روانی ای!!
دستِ خونیِ یونگی از بین دست های ا.ت کشیده شد و با بیجونی تمام روی گونه ا.ت گذاشته شد: تو میدونی من برات میمردم! هنوزم میمیرم! ولی چرا سرد شدی؟؟ چرا؟؟
دست یونگی دور کمر ا.ت حلقه شد و ا.ت رو روی پاهاش نشوند: ا.ت! تو بهترین دوست منی! بیا میخوام از کسی که دوسش دارم بهت بگم!
دست هاش رو دور کمر ا.ت محکم کرد و سرش رو از پشت به کمر ا.ت تکیه داد
@nila1529
با صدایی که خفه شده بود و توی تار و پودش بغض میلرزید شروع به صحبت کرد: اون دختر رو من بهش میگم خونه! خونه من چشماش مثل دریاچه عسل میمونه! مژه هاش به زیبایی الماس تر لحظه میدرخشه! بینیِ کیوتی داره..لب هاش به نرمی و لطافت برگ گل رزِ!!
*یونگی اشک های مرواریدیِ گرمش رو با لباس ا.ت پاک کرد و ادامه داد: خونه من الان بغلمه..میشه همیشه بغل خوبم باشم؟؟ میشه خونه ابدیم باشی؟؟
*بوسه هاش رو پشت گردن ا.ت پیاده کرد و ادامه داد: تو همون خونه امن منی!
من برات میمیرم! ازم دور نشو! من تمام وجودم تویی! تو همه منی! پیشم بمون خونه ابدی و امن من! من دیوانه وار میپرستمت عزیز کردهِ من!
خبخب بلوبریز؟؟ کامنت و لایک؟
یادتون نره
_به من دروغ های قشنگ بگو! توی صورتم نگاه کن!!!
بگو که دوسم داری! حتی اگه دروغ باشه! چون دیگه هیچ اهمیتی نمیدم!
*چشم هاش رو که خشم رو معنی میکرد رو به چشم های دخترِ رو به روش گره زد: اما من دیگه اهمیتی نمیدم! چون من کُلی احساسات برات داشتم! و طوری بازی میکنم که برام اهمیت نداره! طوری که انگار هیچ وقت هیچ اتفاقی نیفتاده! چون من تمام احساساتم رو برات خرج کردم!! ولی نقش بازی میکنم که برام فاقد اهمیته! چون من خیلی میترسم! میترسم!! اره میترسم! من فقط یه احمق برای تو بودم! و شاید تو خیلی برام خوب بودی!
*با عربده دوباره شروع به صحبت کرد: من فقط برای تو احمق بودممم!
*برای گفتن ادامه حرفش، آروم شد و بعد از ریختن قطره های اشکش ادامه داد: و..و تو برام خیلی خوب بودی!
*شیشهِ شکستهِ توی دستش رو فشار داد و صدای چکیدن قطرات خون روی کف سرامیکی زمین شنیده شد
ا.ت سراسیمه دست یونگی رو توی دستش گرفت و بهش خیره شد: تو روانی ای!!
دستِ خونیِ یونگی از بین دست های ا.ت کشیده شد و با بیجونی تمام روی گونه ا.ت گذاشته شد: تو میدونی من برات میمردم! هنوزم میمیرم! ولی چرا سرد شدی؟؟ چرا؟؟
دست یونگی دور کمر ا.ت حلقه شد و ا.ت رو روی پاهاش نشوند: ا.ت! تو بهترین دوست منی! بیا میخوام از کسی که دوسش دارم بهت بگم!
دست هاش رو دور کمر ا.ت محکم کرد و سرش رو از پشت به کمر ا.ت تکیه داد
@nila1529
با صدایی که خفه شده بود و توی تار و پودش بغض میلرزید شروع به صحبت کرد: اون دختر رو من بهش میگم خونه! خونه من چشماش مثل دریاچه عسل میمونه! مژه هاش به زیبایی الماس تر لحظه میدرخشه! بینیِ کیوتی داره..لب هاش به نرمی و لطافت برگ گل رزِ!!
*یونگی اشک های مرواریدیِ گرمش رو با لباس ا.ت پاک کرد و ادامه داد: خونه من الان بغلمه..میشه همیشه بغل خوبم باشم؟؟ میشه خونه ابدیم باشی؟؟
*بوسه هاش رو پشت گردن ا.ت پیاده کرد و ادامه داد: تو همون خونه امن منی!
من برات میمیرم! ازم دور نشو! من تمام وجودم تویی! تو همه منی! پیشم بمون خونه ابدی و امن من! من دیوانه وار میپرستمت عزیز کردهِ من!
خبخب بلوبریز؟؟ کامنت و لایک؟
یادتون نره
۳۰.۹k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.