علامت یونا ؛
علامت یونا ؛
علامت جونگکوک _
علامت بقیه "
علامت کای ^
علامت یونهی &
پارت¹¹
.........
؛؛ وای ترسیدم ... مرسی
_ بیا بیا الان میرسه
؛؛ مگه هماهنگ کردین کی بیاد اینجوری که تابلوعه
_ نه عمیشه ساعت ۱۱ میادش ... ۱ . ۲ . ۳
صدایه در خونه
& من اومدم عزیزمم کجایی .... این دخترهه تو اینجا چیکار میکنی هااا
_ ببخشید؟ .... تو خودت اینجا چیکار میکنی یونا دوست منه
& چی ؟
؛؛ گوشات مشکل دارن؟ نشنیدی گفت ما باهم دوستیم
& دختره .... ببین میام موهاتو پرپر میکنماااا
_ درست صحبت کن ببینم .... خوب نمیخوای بیایی بشینی
دختره اسگل اومد با حرص نشست و به من نگا میکرد خیلی یواشکی به اقایه جونگکوک گفتم
؛؛ حالا چی؟
_ یکم خودت خلاقیت به خرج بده همشو من بگم؟ راستی منو اقا صدا نکن راحت صدا کن
؛؛ اوفف باشه
یکم بهش نزدیکتر شدم و مثلا داشتیم باهم حرف میزدیم و میخندیدیم که یهو اون دیوانه اومد منو کنار زد و وسطمون نشست وایی روخمهه یه نگاهی بهش انداختم و رفتم اونطرف پیش رئیسم نشستم الان اون وسطجون بود ای خدا ابروم رفت .... یکم نشستیم حالا چیکار کنم بزار فک کنم .... یهو یه چیزی تو مغزم جرقه زد امیدوار سرمو بلند کردم
؛؛ ببخشید ولی جونگکوک میشه یه لحظه بیایی بالا کارت دارم
_ باشه یونهی الان میام
& چه کاریه من میاممم
؛؛ ببخشید ولی شخصیه
بعد دست جونگکوک رو گرفتم و بردمش بالا و درو قفل کردم رو کردم بهش که متعجب داشت نگام میکرد
؛؛ چیه خوب اقایه رئیس خودتون ماشالا که ذره ای فکر کردن بلند نیستین
_ جانمم؟ الان به من گفتی خنگ به رئیست گفتی خنگ ؟؟
؛؛ اره همینو گفتم تازشم بیرون از شرکت شما رئیس بنده نیستین پس لازمم نیس رسمی حرف بزنم
_ هان؟
؛؛ ببخشید ولی من مدلم همینه
رفتم قفل درو باز کردم و جونگکوک رو بغل کردم چقدر در مقابلش کوچیکم یعنی اینقدر غول بود؟
و شروع کردم به بلند خندیدن جونگکوک هم انگار نقشه رو گرفته باشه اونم منو بغل کرد و میخندید چه صحنه مسخره و خنده داری بود !
یهو در باز شد و یونهی با چشمایه اتشین اومد تو اتاق که مثلا نخواییم بدونه چیکار میکردیم جدا شدیم
& چیکار میکردین که تا من اومدم جدا شدین ها؟
؛؛ به تو چه گفتم که کار خصوصی بود
علامت جونگکوک _
علامت بقیه "
علامت کای ^
علامت یونهی &
پارت¹¹
.........
؛؛ وای ترسیدم ... مرسی
_ بیا بیا الان میرسه
؛؛ مگه هماهنگ کردین کی بیاد اینجوری که تابلوعه
_ نه عمیشه ساعت ۱۱ میادش ... ۱ . ۲ . ۳
صدایه در خونه
& من اومدم عزیزمم کجایی .... این دخترهه تو اینجا چیکار میکنی هااا
_ ببخشید؟ .... تو خودت اینجا چیکار میکنی یونا دوست منه
& چی ؟
؛؛ گوشات مشکل دارن؟ نشنیدی گفت ما باهم دوستیم
& دختره .... ببین میام موهاتو پرپر میکنماااا
_ درست صحبت کن ببینم .... خوب نمیخوای بیایی بشینی
دختره اسگل اومد با حرص نشست و به من نگا میکرد خیلی یواشکی به اقایه جونگکوک گفتم
؛؛ حالا چی؟
_ یکم خودت خلاقیت به خرج بده همشو من بگم؟ راستی منو اقا صدا نکن راحت صدا کن
؛؛ اوفف باشه
یکم بهش نزدیکتر شدم و مثلا داشتیم باهم حرف میزدیم و میخندیدیم که یهو اون دیوانه اومد منو کنار زد و وسطمون نشست وایی روخمهه یه نگاهی بهش انداختم و رفتم اونطرف پیش رئیسم نشستم الان اون وسطجون بود ای خدا ابروم رفت .... یکم نشستیم حالا چیکار کنم بزار فک کنم .... یهو یه چیزی تو مغزم جرقه زد امیدوار سرمو بلند کردم
؛؛ ببخشید ولی جونگکوک میشه یه لحظه بیایی بالا کارت دارم
_ باشه یونهی الان میام
& چه کاریه من میاممم
؛؛ ببخشید ولی شخصیه
بعد دست جونگکوک رو گرفتم و بردمش بالا و درو قفل کردم رو کردم بهش که متعجب داشت نگام میکرد
؛؛ چیه خوب اقایه رئیس خودتون ماشالا که ذره ای فکر کردن بلند نیستین
_ جانمم؟ الان به من گفتی خنگ به رئیست گفتی خنگ ؟؟
؛؛ اره همینو گفتم تازشم بیرون از شرکت شما رئیس بنده نیستین پس لازمم نیس رسمی حرف بزنم
_ هان؟
؛؛ ببخشید ولی من مدلم همینه
رفتم قفل درو باز کردم و جونگکوک رو بغل کردم چقدر در مقابلش کوچیکم یعنی اینقدر غول بود؟
و شروع کردم به بلند خندیدن جونگکوک هم انگار نقشه رو گرفته باشه اونم منو بغل کرد و میخندید چه صحنه مسخره و خنده داری بود !
یهو در باز شد و یونهی با چشمایه اتشین اومد تو اتاق که مثلا نخواییم بدونه چیکار میکردیم جدا شدیم
& چیکار میکردین که تا من اومدم جدا شدین ها؟
؛؛ به تو چه گفتم که کار خصوصی بود
۱۵.۱k
۰۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.