☆my amethyst☆
فن فیک: آمیتیست من☆
پارت دوم☆
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
>>> ا/ت >>>
...تا اینکه پسر از جاش بلند شد و به سمت در کافه روانه شد تا اینکه گفتم:
ببخشید شما چیزی سفارش ندادین مطمئنین میخواین برین؟
بعد حرف من پسره کمی مکث کرد و بعد جواب داد:
شرمنده ولی کاری برام پیش اومده شاید بعدا بهتون سر زدم...
چند ساعت بعد رفتن پسره؛من هم که شیفتم تقریبا تموم شده بود،داشتم وسایلم رو جمع میکردم که به خونه برگردم...
چند دقیقه بعد*
ساعت تقریبا ۲ بعد از ظهر بود که وقتی به خونه رسیدم و تلویزیون رو روشن کردم...
وقتی داشتم اخبار رو چک میکردم یادم اومد فردا جشن تابستونی عه!
میخواستم به دوستام زنگ بزنم و بگم که باهم به جشن بریم ولی یادم اومد که اونا با دوست پسر هاشون میخوان برن ولی من که تنها بودم و کسی رو نداشتم باید تنها میرفتم...
رفتم توی آشپزخونه به امید اینکه شاید یکم از غذا های دیروز مونده باشه تا بخورم ولی باز هم یخچال مثل همیشه خالیِ خالی بود...
یه کت ساده پوشیدم و رفتم بیرون و یه رامن آماده خریدم و درست کردم و خوردم...
تا ساعت ۶ بعد از ظهر بود که از خواب نازم بیدار شدم و رفتم تا کیمونو فردام برای جشن رو آماده کنم...
وقتی کیمونو رو از کمد در آوردم یه سوراخ خعیلی گنده روی آستین کیمونو دیدم...
به فکر خرید افتادم و خواستم برم بیرون که کیمونو جدید بخرم...
لباس ساده و همیشگیمو پوشیدم و رفتم از خونه بیرون، با تاکسی به سمت پاساژ حرکت کردم...
به پاساژ رسیدمو دنبال کیمونوی خوشگلی که با اندام من مچ بشه میگشتم...
که یه فرد آشنا توی پاساژ دیدم...
اون همون...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
امیدوارم از این پارت هم خوشتون اومده باشه🤗
منتظر پارت بعد باشید😉
پارت دوم☆
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
>>> ا/ت >>>
...تا اینکه پسر از جاش بلند شد و به سمت در کافه روانه شد تا اینکه گفتم:
ببخشید شما چیزی سفارش ندادین مطمئنین میخواین برین؟
بعد حرف من پسره کمی مکث کرد و بعد جواب داد:
شرمنده ولی کاری برام پیش اومده شاید بعدا بهتون سر زدم...
چند ساعت بعد رفتن پسره؛من هم که شیفتم تقریبا تموم شده بود،داشتم وسایلم رو جمع میکردم که به خونه برگردم...
چند دقیقه بعد*
ساعت تقریبا ۲ بعد از ظهر بود که وقتی به خونه رسیدم و تلویزیون رو روشن کردم...
وقتی داشتم اخبار رو چک میکردم یادم اومد فردا جشن تابستونی عه!
میخواستم به دوستام زنگ بزنم و بگم که باهم به جشن بریم ولی یادم اومد که اونا با دوست پسر هاشون میخوان برن ولی من که تنها بودم و کسی رو نداشتم باید تنها میرفتم...
رفتم توی آشپزخونه به امید اینکه شاید یکم از غذا های دیروز مونده باشه تا بخورم ولی باز هم یخچال مثل همیشه خالیِ خالی بود...
یه کت ساده پوشیدم و رفتم بیرون و یه رامن آماده خریدم و درست کردم و خوردم...
تا ساعت ۶ بعد از ظهر بود که از خواب نازم بیدار شدم و رفتم تا کیمونو فردام برای جشن رو آماده کنم...
وقتی کیمونو رو از کمد در آوردم یه سوراخ خعیلی گنده روی آستین کیمونو دیدم...
به فکر خرید افتادم و خواستم برم بیرون که کیمونو جدید بخرم...
لباس ساده و همیشگیمو پوشیدم و رفتم از خونه بیرون، با تاکسی به سمت پاساژ حرکت کردم...
به پاساژ رسیدمو دنبال کیمونوی خوشگلی که با اندام من مچ بشه میگشتم...
که یه فرد آشنا توی پاساژ دیدم...
اون همون...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
امیدوارم از این پارت هم خوشتون اومده باشه🤗
منتظر پارت بعد باشید😉
- ۵۳۸
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط