مقصد نامعلوم
مقصد نامعلوم
پارت۳۰
هستی:🙂
امیر:راستی مهشاد مهراب کوش
مهشاد:بغض
هستی:خوبی
دیانا:عه مهشاد چیشدی
مهشاد:با محراب دعوام شده
نیکا:سر چی
پهشاد:اگه امیرو ببینی داره بایه دختر بگو بخند میکنه چیکار میکنی
فلش بک به زمان گذشته
مهشاد:مرسی مهراب ببین عجب دسته گلی واست خریدم
رفتم سمت کافه ای که آدرس داده بود
با صحنه ای که دیدم قلبم نمیزد
یه دختره رفت سر میزی که مهراب نشسته بود مهراب پاشد بغلش کرد
و نشست داشتن باهم حرفمیزدن
مهشاد:عوضی چرا بهم خیانت کردی(با داد)
مهراب:مهشاد قضاوت نکن بزار توضیح میدم
مهشاد:توضیح نمیخوام خوشبخت شین(با بغص)
پایان فلش بک
نیکا:یعنی چی از مهراب بعید باد
در باز شد با کسی که دیدیدیم
پارت۳۰
هستی:🙂
امیر:راستی مهشاد مهراب کوش
مهشاد:بغض
هستی:خوبی
دیانا:عه مهشاد چیشدی
مهشاد:با محراب دعوام شده
نیکا:سر چی
پهشاد:اگه امیرو ببینی داره بایه دختر بگو بخند میکنه چیکار میکنی
فلش بک به زمان گذشته
مهشاد:مرسی مهراب ببین عجب دسته گلی واست خریدم
رفتم سمت کافه ای که آدرس داده بود
با صحنه ای که دیدم قلبم نمیزد
یه دختره رفت سر میزی که مهراب نشسته بود مهراب پاشد بغلش کرد
و نشست داشتن باهم حرفمیزدن
مهشاد:عوضی چرا بهم خیانت کردی(با داد)
مهراب:مهشاد قضاوت نکن بزار توضیح میدم
مهشاد:توضیح نمیخوام خوشبخت شین(با بغص)
پایان فلش بک
نیکا:یعنی چی از مهراب بعید باد
در باز شد با کسی که دیدیدیم
۱.۲k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.