فیک یونگی
فیکیونگی
فصل۲
P.²⁶
ف ـ یااا مگه اینا بچهان
ات ـ والا یجور میگی انگار خودت ۵۰ سالته!
ف ـ..... اها راستی کجا میری؟
ات ـ پیش مامانم
ف ـ اها اوکی
(رفت توی هال)
ات ـ کوک، شمارهی مامانو بده
کوک ـ بیا***********(مثلا شماره داد)
ات ـ ممنون
اتویو
میخام تمام اتفاقایی ک افتاده رو بگم، امیدوارم نظرش عوض بشه..
بوقق بوقق
م.ات ـ الو؟
ات ـ سلام خانمِ جئون!
م.ات ـ عه تویی چیکارم داری؟
ات ـ ی ادرس میفرستم بیا اونجا همو ببینیم.
م.ات ـ باشه
ات ـ عا راستی ساعتشو یادم رف، ساعت ۷ اونجا باشین
م.ات ـ باشه
کوک ـ ات...چرا با مامان اونطوری حرف زدی؟ خانم جئون دیگه چ سیقهایه؟
ات ـ تو از هیچی خبر نداری.. من میرم بالا
همه ـ باشه
.
.
خب الان ساعت ۶عه، بزار ی حموم برم
³⁰مین بعد
اخیشش سبک شدمم
موهامو خشک کنم..(موهای ات مصریه)
هومم بعدا ی موهامو رنگ کنم، تنوع بشه..
ی ارایشِ سادهعم بکنم...
لباس چی بپوشم؟؟ اهااا این عالیه!
(توت فرنگیا عکسِ همهشونو میزارم)
خب ساعت ۶:۵٠عه، بزار برم دیگه تا برسم اونجا ساعت میشه ۷
رفتم پایین وا چرا اینطوری نگام میکنن؟
از سرتا پامو نگا کردم..خاکک بسرممممم
چرا دمپایی پامههه؟؟
بدو بدو رفتم اتاق
چی بپوشم؟؟ اها این خوبه!
دیگه امادهی امادم!
کوک ـ سلام دمپایی!
ات ـ کوک یدونه میزنم دهنت پرت شی ایرانااا!!
کوک ـ گوه میخوری!
ات ـ اگه گوه غذا بود تو الان کنسرو بودی!
کوک ـ حالا تخریبم نکن..
ات ـ باشه*خنده*خب من دیگه میرم، فعلا
همه ـ خدافظظ
¹⁰مین بعد
خبب رسیدم....عه اوناهاش!
ات ـ سلام خانم جئون!
(بچها مامان ات رو مینویسم م)
م ـ سلام...چیکارم داشتی؟
ات ـ خب..تو فک میکنی من هر.زه ام درسته؟
م ـ شکی توش نیس!
ات ـ عه پس صب کنو ب داستان این چند سال گوش کن!
²⁰مین بعد
ــــــــــــــ
حیمایت؟
فصل۲
P.²⁶
ف ـ یااا مگه اینا بچهان
ات ـ والا یجور میگی انگار خودت ۵۰ سالته!
ف ـ..... اها راستی کجا میری؟
ات ـ پیش مامانم
ف ـ اها اوکی
(رفت توی هال)
ات ـ کوک، شمارهی مامانو بده
کوک ـ بیا***********(مثلا شماره داد)
ات ـ ممنون
اتویو
میخام تمام اتفاقایی ک افتاده رو بگم، امیدوارم نظرش عوض بشه..
بوقق بوقق
م.ات ـ الو؟
ات ـ سلام خانمِ جئون!
م.ات ـ عه تویی چیکارم داری؟
ات ـ ی ادرس میفرستم بیا اونجا همو ببینیم.
م.ات ـ باشه
ات ـ عا راستی ساعتشو یادم رف، ساعت ۷ اونجا باشین
م.ات ـ باشه
کوک ـ ات...چرا با مامان اونطوری حرف زدی؟ خانم جئون دیگه چ سیقهایه؟
ات ـ تو از هیچی خبر نداری.. من میرم بالا
همه ـ باشه
.
.
خب الان ساعت ۶عه، بزار ی حموم برم
³⁰مین بعد
اخیشش سبک شدمم
موهامو خشک کنم..(موهای ات مصریه)
هومم بعدا ی موهامو رنگ کنم، تنوع بشه..
ی ارایشِ سادهعم بکنم...
لباس چی بپوشم؟؟ اهااا این عالیه!
(توت فرنگیا عکسِ همهشونو میزارم)
خب ساعت ۶:۵٠عه، بزار برم دیگه تا برسم اونجا ساعت میشه ۷
رفتم پایین وا چرا اینطوری نگام میکنن؟
از سرتا پامو نگا کردم..خاکک بسرممممم
چرا دمپایی پامههه؟؟
بدو بدو رفتم اتاق
چی بپوشم؟؟ اها این خوبه!
دیگه امادهی امادم!
کوک ـ سلام دمپایی!
ات ـ کوک یدونه میزنم دهنت پرت شی ایرانااا!!
کوک ـ گوه میخوری!
ات ـ اگه گوه غذا بود تو الان کنسرو بودی!
کوک ـ حالا تخریبم نکن..
ات ـ باشه*خنده*خب من دیگه میرم، فعلا
همه ـ خدافظظ
¹⁰مین بعد
خبب رسیدم....عه اوناهاش!
ات ـ سلام خانم جئون!
(بچها مامان ات رو مینویسم م)
م ـ سلام...چیکارم داشتی؟
ات ـ خب..تو فک میکنی من هر.زه ام درسته؟
م ـ شکی توش نیس!
ات ـ عه پس صب کنو ب داستان این چند سال گوش کن!
²⁰مین بعد
ــــــــــــــ
حیمایت؟
۱۱.۲k
۰۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.