فیک: فصل دوم« فقط من ؛فقط تو »
پارت`۵۰/با لبخند نگاهی به ات کرد که لبخندش وا رفت
تهیونگ : ات ! گریه میکنی؟
ات : ن نه من فقط ی کم
تهیونگ : تو چی ات !
چرا داری گریه میکنی ؟
ات : م من فقط دوست داشتم ک بچه مون زنده بود
ته یونگ آهی کشید و دست ات رو محکم تر از قبل گرفت
ته یونگ : عزیزم ! اشکال ندارع ک هوم ؟
ما باز هم میتونیم بچه دار بشیم اونم یکی نه و حتی میتونیم پنج تا بچه داشته باشیم
ات تو همون حالت خنده ای کرد
ات : یااااا پنج تا ی کم زیاده
ته یونگ : ن اصلا هم زیاد نیست
ات : ولی من میگم که ی دونه کافیه
ته یونگ : اوکی ببینم کی موفق میشه
ات : هه باشه
ته یونگ : تو واقعا قسط داری ی دونه بچه داشته باشیم ؟
ات : حالا شاید دو تا .
تهیونگ : وای باز هم خوبه یکی زیادی کمه
ات : اوم
ولی بزرگ کردنشون سخته نه ؟
ته یونگ : نه وقتی که اون دست های کوچولوش رو بگیری و. شیرین بازی هاشون رو اصلا هم برات سخت نمیشه
ات : اوووو متخصص منننن
و تهیونگ برای شیرین بازی کمی ادا در آورد و ات هم میخدید
کمی بعد داخل بیمارستان
همه رو کاناپه اتاق خصوصی بیمارستان نشسته بودن و إمی هم رو تخت بود که جیهیون هم کنارش بود ک بلاخره تهیونگ دست به سینه شروع کرد
تهیونگ : جیمین محض رضای خدا اون کلوچه رو ی دقیقه بده دست مننننن
آه تو ی چیزی بهش بگو إمیییی
إمی: جیمین ی کم بده ش بغل ته یونگ خب اونم دل داره
جیمین : ولی این خیلیییی خوبه وای بغلش آرامش میده نگاه کنننن چقدر کوچولوعه
جیسون اومد طرف جیمین که بچه رو بده به تهیونگ که هه را با اخم گفت
هه را : اره اوپا جان بچه ت رو ببر تا شوهرمو از دستم در نیاورده
إمی : جااااان الان میگی بچه من....
ات : هی بچه ها لطفا آروم اگه بلند حرف بزنین شاید می نی بترسه .
ته یونگ هم دستش رو دراز کرد رو ب ات و با افتخار گفت
ته یونگ : هه زن نمونه من
هه را : عیش حتی الان هم دست بردار عشق بازیتون نیستید
جیمین : اییی تهیونگ فقط چند دقیقه وقت داری ها بعد بچه رو باید بدی بغل من
تهیونگ : یاااا
که صدای گریه بچه بلند شد
جیمین : آخ آخ گریه کرد بدش ب من
که در کمال ناباوری وقتی بچه رفت بغل جیمین آروم شد و مثل ی جوجه به صورتش زل زده بود
جیمین : وای دیدی هه را. آروم شد تو بغل من
هه را : کاری نکن از بچه دار شدن پیشمون بشم
جیمین : آخه چرا چاگیا
هه را : فک کنم اون موقع دیگه منو میزاری دم در همش ب بچه توجه میکنی!
ات خنده ای کرد و هدیه ای ک برای بچه گرفته بود رو به إمی داد و گونه ش رو بوسید
ات : امیدوارم در آینده سلامت باشه و خوب زندگی کنه
إمی: هق ممنونم ات
ات : هی گریه نکن دیگه .
ته یونگ: خب دیگه ما باید بریم هر چند من دلم برای نی نی تنگ میشه ولی باز برای دیدنش میایم
هه را : حالا کجاااا
ته یونگ : داریم میریم برای خونه ات دوست نداره تو عمارت بزرگ زندگی کنیم تصمیم گرفت که ی خونه متوسط داشته باشیم
هه را : پشماممم
جیمین : خب ی عمارت دیگه بگرید چرا خونه ؟
ات : اوه نه عمارت واسه ما دو تا خیلی بزرگ میشه داشتن ی ویلا متوسط بهتره
جیهیون: درسته
و همگی خدافظی کردن و رفتن .
جیهیون نفس عمیقی کشید و رو ب إمی برگشت
جیهیون: وای فک کردم الان بچه رو میبرن
إمی خنده ای کرد : چون اون واقعا بانمکه. نگاش کن چطور نگاه میکنه
چندمین بعد داخل ی ویلا______
« گایز بلاخره ادمینتون عینکی شد من تلاش میکردم ک نشه سعی کردم مراقب باشم ولی خب شد و باید اصلا گوشی نگیرم دستم 😞
این چند روز همش کلاس بودم و بدن درد شدیدی داشتم ک واقعا وضعیت خوبی نبود وقت نمیشد بزارم ببخشید🌞🤍 شرط پارت بعد ۱۵۱تا لایک و کامنت بدون تکرار
تهیونگ : ات ! گریه میکنی؟
ات : ن نه من فقط ی کم
تهیونگ : تو چی ات !
چرا داری گریه میکنی ؟
ات : م من فقط دوست داشتم ک بچه مون زنده بود
ته یونگ آهی کشید و دست ات رو محکم تر از قبل گرفت
ته یونگ : عزیزم ! اشکال ندارع ک هوم ؟
ما باز هم میتونیم بچه دار بشیم اونم یکی نه و حتی میتونیم پنج تا بچه داشته باشیم
ات تو همون حالت خنده ای کرد
ات : یااااا پنج تا ی کم زیاده
ته یونگ : ن اصلا هم زیاد نیست
ات : ولی من میگم که ی دونه کافیه
ته یونگ : اوکی ببینم کی موفق میشه
ات : هه باشه
ته یونگ : تو واقعا قسط داری ی دونه بچه داشته باشیم ؟
ات : حالا شاید دو تا .
تهیونگ : وای باز هم خوبه یکی زیادی کمه
ات : اوم
ولی بزرگ کردنشون سخته نه ؟
ته یونگ : نه وقتی که اون دست های کوچولوش رو بگیری و. شیرین بازی هاشون رو اصلا هم برات سخت نمیشه
ات : اوووو متخصص منننن
و تهیونگ برای شیرین بازی کمی ادا در آورد و ات هم میخدید
کمی بعد داخل بیمارستان
همه رو کاناپه اتاق خصوصی بیمارستان نشسته بودن و إمی هم رو تخت بود که جیهیون هم کنارش بود ک بلاخره تهیونگ دست به سینه شروع کرد
تهیونگ : جیمین محض رضای خدا اون کلوچه رو ی دقیقه بده دست مننننن
آه تو ی چیزی بهش بگو إمیییی
إمی: جیمین ی کم بده ش بغل ته یونگ خب اونم دل داره
جیمین : ولی این خیلیییی خوبه وای بغلش آرامش میده نگاه کنننن چقدر کوچولوعه
جیسون اومد طرف جیمین که بچه رو بده به تهیونگ که هه را با اخم گفت
هه را : اره اوپا جان بچه ت رو ببر تا شوهرمو از دستم در نیاورده
إمی : جااااان الان میگی بچه من....
ات : هی بچه ها لطفا آروم اگه بلند حرف بزنین شاید می نی بترسه .
ته یونگ هم دستش رو دراز کرد رو ب ات و با افتخار گفت
ته یونگ : هه زن نمونه من
هه را : عیش حتی الان هم دست بردار عشق بازیتون نیستید
جیمین : اییی تهیونگ فقط چند دقیقه وقت داری ها بعد بچه رو باید بدی بغل من
تهیونگ : یاااا
که صدای گریه بچه بلند شد
جیمین : آخ آخ گریه کرد بدش ب من
که در کمال ناباوری وقتی بچه رفت بغل جیمین آروم شد و مثل ی جوجه به صورتش زل زده بود
جیمین : وای دیدی هه را. آروم شد تو بغل من
هه را : کاری نکن از بچه دار شدن پیشمون بشم
جیمین : آخه چرا چاگیا
هه را : فک کنم اون موقع دیگه منو میزاری دم در همش ب بچه توجه میکنی!
ات خنده ای کرد و هدیه ای ک برای بچه گرفته بود رو به إمی داد و گونه ش رو بوسید
ات : امیدوارم در آینده سلامت باشه و خوب زندگی کنه
إمی: هق ممنونم ات
ات : هی گریه نکن دیگه .
ته یونگ: خب دیگه ما باید بریم هر چند من دلم برای نی نی تنگ میشه ولی باز برای دیدنش میایم
هه را : حالا کجاااا
ته یونگ : داریم میریم برای خونه ات دوست نداره تو عمارت بزرگ زندگی کنیم تصمیم گرفت که ی خونه متوسط داشته باشیم
هه را : پشماممم
جیمین : خب ی عمارت دیگه بگرید چرا خونه ؟
ات : اوه نه عمارت واسه ما دو تا خیلی بزرگ میشه داشتن ی ویلا متوسط بهتره
جیهیون: درسته
و همگی خدافظی کردن و رفتن .
جیهیون نفس عمیقی کشید و رو ب إمی برگشت
جیهیون: وای فک کردم الان بچه رو میبرن
إمی خنده ای کرد : چون اون واقعا بانمکه. نگاش کن چطور نگاه میکنه
چندمین بعد داخل ی ویلا______
« گایز بلاخره ادمینتون عینکی شد من تلاش میکردم ک نشه سعی کردم مراقب باشم ولی خب شد و باید اصلا گوشی نگیرم دستم 😞
این چند روز همش کلاس بودم و بدن درد شدیدی داشتم ک واقعا وضعیت خوبی نبود وقت نمیشد بزارم ببخشید🌞🤍 شرط پارت بعد ۱۵۱تا لایک و کامنت بدون تکرار
۶۴.۹k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.