وانشات توکیو ریونجز
وانشات توکیو ریونجز
________________________از زبون خودتون
امشب قرار بود با بقیه بشینیم فیلم نگا کنیم
با اما داشتیم خوراکیا رو داخل ظرف میچیدیم که با حرفی که اما زد دست از کار کشیدم
:تو از فیلم ترسناک میترسی
خنده ضایعی کردم
نه معلومه
اوهومی زیر لب گفت
به سمت هال حرکت کردیم
مایکی رو مبل تک نفره شینچیرو روی دونفره و ایزنا روی مبل سه نفره نشسته بود
اما رفت و پیش شینچیرو نشست
منم خوراکیا رو روی میز گذاشتم رو پیش ایزانا نشستم
مایکی با یه نگا شیطانی رو به منو اما گفت
:خب خب خانماااا شما که از فیلم ترسناک نمیترسین
اخم کردم و گفتم
نه خیررررر
یه دوریاکی از ظرف روبه رو برداشتم و چپوندم داخل دهن مایکی
:دوریاکی بخور حرف نزن
ایزانا دستشو به نشونه بزن قدش اورد بالا
منم با ذوق کف دستمو به دستش زدم که مایکی ایشی زیرلب گفت
شینچیرو بلند شد و فیلمو پلی کرد(من فیلم ترسناک نمیشناسم فقط انیمه ترسناک بلدم)
______________۴۰ دقیقه بعد
اما که خیلییی ترسیده بود و تو بغل شین همش جیغ میزد مایکی هم که تا فیلم شروع شد خوابش برد
منم خیلی ترسیده بودم ولی ایزانا ریلکس به تلوزیون خیره بود
گوشه لباس ایزانا رو اروم کشیدم که سوالی نگام کرد
:م..من..میت..ترسم
یه لبخند زد بعد دستشو به نشونه بیا بغلم باز کرد منم فوری خودمو تو بغل ایزانا جا دادم
__________________بعد فیلم
وقتی فیلم تموم شد همه به اتاقاشون رفتن تا بخوابن
توی جام هی غلت میخوردم ولی از ترس خوابم نمیبرد
بلند شدم و به سمت اتاق ایزانا حرکت کردم
اروم واردش شدم
بالای سر ایزانا ایستادم که با چهره عرق در خوابش مواجه شدم
اروم چند بار صداش کردم که بیدار شد
بار صدای خسته ای گفت
:چیزی شده
سرمو پایین گرفتم
:ایزانا....می..میشه پیشت بخوابم؟
خنده ای کرد
:البته که میشه
لبخند بزرگی زدم و خودمو تو بغلش جمع کردم
بعد چند دقیقه که چشمام گرم شده بود و داشت خوابم میبرد با صدای باز شدن در چشمامو باز کردم
میترسیدم ولی پتو رو کمی کنار شدم که با صورت مایکی مواجه شدم
اخم کیوتی رو صورتش بود
سمت کلید برق رفت و لامپ رو روشن کرد
با روشن شدن لامپ ایزانا داد زد
:کدوم خری لامپو روشن کرددددددد
مایکی پتو رو از روی منو ایزانا کشید و بدون توجه به ایزانا گفت
:ا/ت خانم حالا دیگه منو به این میفروشی اره خیل...
که حرفش با لگدی که ایزانا تو پاش زد نصفه موند
ایزانا با عصبانیت داد زد
:مایکی الاغ ساعت چنده اینجا چه غلطی میکنی
مایکی همینطور که رو زمین نشسته بود داد زد
:امدم ا/ت رو ببرممممم
ایزانا از تخت پایین امد که مایکی هم بلند شد هردو گارد گرفتن
:مایکی تو گوه میخوری ا/ت رو ببری مگه ماله توعه
مایکی هم خواست جوابشو بده که در پا شدت باز شد و قیافه برزخی شینچیرو نمایان شد
:مایکی ...ایزانا....بگین دوست دارین چجوری بمیرین
مایکی و ایزانا هم زمان گفتن
:نی سان گوه خوریدم
از جام بلند شدم و به سمت شینچیر حرکت کردم
مایکی و ایزانا خوشحال از اینکه میخوام ازشون دفاع کنم ولی با حرفی که زدم خشک شدن
:نی سان حساب اینارو برس دیدی چقدر داد میزدن
که دوباره هم زمان فریاد زدن
:ادم فروشششششش
زبونمو براشون بیرون اوردم
...
____________
بقیشو به ذهن های خلاقیات میسپارم
________________________از زبون خودتون
امشب قرار بود با بقیه بشینیم فیلم نگا کنیم
با اما داشتیم خوراکیا رو داخل ظرف میچیدیم که با حرفی که اما زد دست از کار کشیدم
:تو از فیلم ترسناک میترسی
خنده ضایعی کردم
نه معلومه
اوهومی زیر لب گفت
به سمت هال حرکت کردیم
مایکی رو مبل تک نفره شینچیرو روی دونفره و ایزنا روی مبل سه نفره نشسته بود
اما رفت و پیش شینچیرو نشست
منم خوراکیا رو روی میز گذاشتم رو پیش ایزانا نشستم
مایکی با یه نگا شیطانی رو به منو اما گفت
:خب خب خانماااا شما که از فیلم ترسناک نمیترسین
اخم کردم و گفتم
نه خیررررر
یه دوریاکی از ظرف روبه رو برداشتم و چپوندم داخل دهن مایکی
:دوریاکی بخور حرف نزن
ایزانا دستشو به نشونه بزن قدش اورد بالا
منم با ذوق کف دستمو به دستش زدم که مایکی ایشی زیرلب گفت
شینچیرو بلند شد و فیلمو پلی کرد(من فیلم ترسناک نمیشناسم فقط انیمه ترسناک بلدم)
______________۴۰ دقیقه بعد
اما که خیلییی ترسیده بود و تو بغل شین همش جیغ میزد مایکی هم که تا فیلم شروع شد خوابش برد
منم خیلی ترسیده بودم ولی ایزانا ریلکس به تلوزیون خیره بود
گوشه لباس ایزانا رو اروم کشیدم که سوالی نگام کرد
:م..من..میت..ترسم
یه لبخند زد بعد دستشو به نشونه بیا بغلم باز کرد منم فوری خودمو تو بغل ایزانا جا دادم
__________________بعد فیلم
وقتی فیلم تموم شد همه به اتاقاشون رفتن تا بخوابن
توی جام هی غلت میخوردم ولی از ترس خوابم نمیبرد
بلند شدم و به سمت اتاق ایزانا حرکت کردم
اروم واردش شدم
بالای سر ایزانا ایستادم که با چهره عرق در خوابش مواجه شدم
اروم چند بار صداش کردم که بیدار شد
بار صدای خسته ای گفت
:چیزی شده
سرمو پایین گرفتم
:ایزانا....می..میشه پیشت بخوابم؟
خنده ای کرد
:البته که میشه
لبخند بزرگی زدم و خودمو تو بغلش جمع کردم
بعد چند دقیقه که چشمام گرم شده بود و داشت خوابم میبرد با صدای باز شدن در چشمامو باز کردم
میترسیدم ولی پتو رو کمی کنار شدم که با صورت مایکی مواجه شدم
اخم کیوتی رو صورتش بود
سمت کلید برق رفت و لامپ رو روشن کرد
با روشن شدن لامپ ایزانا داد زد
:کدوم خری لامپو روشن کرددددددد
مایکی پتو رو از روی منو ایزانا کشید و بدون توجه به ایزانا گفت
:ا/ت خانم حالا دیگه منو به این میفروشی اره خیل...
که حرفش با لگدی که ایزانا تو پاش زد نصفه موند
ایزانا با عصبانیت داد زد
:مایکی الاغ ساعت چنده اینجا چه غلطی میکنی
مایکی همینطور که رو زمین نشسته بود داد زد
:امدم ا/ت رو ببرممممم
ایزانا از تخت پایین امد که مایکی هم بلند شد هردو گارد گرفتن
:مایکی تو گوه میخوری ا/ت رو ببری مگه ماله توعه
مایکی هم خواست جوابشو بده که در پا شدت باز شد و قیافه برزخی شینچیرو نمایان شد
:مایکی ...ایزانا....بگین دوست دارین چجوری بمیرین
مایکی و ایزانا هم زمان گفتن
:نی سان گوه خوریدم
از جام بلند شدم و به سمت شینچیر حرکت کردم
مایکی و ایزانا خوشحال از اینکه میخوام ازشون دفاع کنم ولی با حرفی که زدم خشک شدن
:نی سان حساب اینارو برس دیدی چقدر داد میزدن
که دوباره هم زمان فریاد زدن
:ادم فروشششششش
زبونمو براشون بیرون اوردم
...
____________
بقیشو به ذهن های خلاقیات میسپارم
۲۴.۵k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.