فصلــ💜دومــ💜
فصلــ💜دومــ💜
پارت ۲۱💜
ددی💜شوگره💜 اجباری من 💜
جیمین:: کیوتی...سانامی،د پاشو
سانامی:: نههه میخام بخابم
جیمین سرشو برد تو گردنش و زبونشو آروم رو پوستش میکشید...
جیمین:: اممممم افففف بیبی...میدونی ک..امروز...
سانامی:: آره امروز میرم مدرسه...
جیمین:: تو؟! عاها...خب من دارم میرم
سانامی:: نچ...منم میاممم(خواب آلود)
جیمین:: نمیشه ک...ددی قرار بود بره ژاپن...
ک سانامی ب خودش اومد و پاشد
پرید و چسبید ب جیمین...
سانامی:: نه نرو
جیمین:: قبلا راجبش حرف زدیم،ون بیرون منتظرمه
سانامی:: منم ببر تروخدااا
جیمین:: سانامی بسه بیا پایین
جیمین سانامیو گذاشت پایین و بوسه ای رو لباش زد
جیمین:: منتظر بمون خب؟!
سانامی:: هعفففف چشم
جیمین:: اخماتو باز کن،گریه هم نکن مراقب خودت باش
سانامی:: خیلی خب...
جیمین:: نیازی هم نیست بیای بدرقه،دیگه باید برم
سانامی:: اوکی...
جیمین بازم بغلش کرد و بوسیدش
بعدش بدون حرف زودی زد بیرون...
ک سانامی خودشو پرت کرد رو تخت و ب پتو چنگ میزد و گریه میکرد...
..................................................................
جیمین:: خب دیگه سفارش نکنم...اوکی باش
یانگم:: صدای جیغ زدنا و گریه های دختره رو...
جیمین:: عب نداره بزار خودشو خالی کنه
یانگم:: چشم
جیمین:: بدرود...
بعدش جیمین از عمارت خارج شد...
بعد رفتنش سرمای عجیبی تو عمارت پیچیده بود...
سکوت شدیدی اونجا بود
سانامی حتی نمیخاست لبخند بزنه...
پرش زمانی
شب....
یانگم رفت تو اتاق سانامی...
سانامی:: میتونی در بزنی😒
یانگم:: اوکی...حالا بعد...بیا شام
سانامی:: میل ندارم
یانگم:: میل ندارم چیه بعد نخور ضعیف و رنگ پریده تر شو ک ارباب پاچه منو بگیره بگه بت نمیرسم...
سانامی:: دَرَک!
یانگم:: ههففففف،ببین سرم درد داره بیا برو پایین...
سانامی:: صداتو رو من بالا نبر ک بد میبینی!
یانگم پوزخندی زد و چشاشو بست...
بازشون کرد و ب سانامی نگاه کرد
یانگم:: عذر میخام خانم...لطفا بیاین غذاتونو میل کنین...
سانامی بدون حرف پاشد و رفت سمت در
نگاهی هم ب یانگم ننداخت
زد بیرون و رفت دستاشو شست
بعدش رفت نشست پشت میز شام...
یانگم هم رفت نشست...
یانگم:: ارباب تعداد نگهبون بادیگاردارو بیشتر کرد...
سانامی:: این تنده...
یانگم:: تند خیلی خوشمزس کلا دلم میخاد غذاهامو تند کنم خودم عاشق چیزای تندم و...
سانامی:: قرار نیست چیزایی ک تو دوس داریو امتحان کنم!
یانگم:: عاااه...بله متوجه هستم...
دیگه چیزی نگفتن و شامشونو میخوردن...
بیست مین بعد سانامی پاشد ک بره
یانگم:: نوشه جان...
سانامی:: مرسی...
سانامی رفت دست صورتشو شست و اومد نشست رو کاناپه
تلویزیون رو روشن کرد و انیمه مورد علاقش شروع شده بود...
ک دید یانگم اومد نشست پیشش
یانگم:: سریاله عاشقانه ها شروع
سانامی:: دوسش ندارم
یانگم:: من همیشه میبینمش
سانامی:: انیمه دارم میبینم...
یانگم:: انیمه دیدن کار بچهاس (گوه بخور عن هرچی اتاکووه تو حلقومت)
سانامی:: سریال دیدنم حتما مال آدم بزرگاس...برو اتاقای پشتی تلویزیون هست
یانگم لبشو از حرص گاز گرفت و پاشد...
چشم غره ای رفت و پوز خندی زد
بعدش رفت سمت اتاق پشتی...
تا سریالشو ببینه
۳۵ لایک بشه
❌اصکی ممنوووع❌
پارت ۲۱💜
ددی💜شوگره💜 اجباری من 💜
جیمین:: کیوتی...سانامی،د پاشو
سانامی:: نههه میخام بخابم
جیمین سرشو برد تو گردنش و زبونشو آروم رو پوستش میکشید...
جیمین:: اممممم افففف بیبی...میدونی ک..امروز...
سانامی:: آره امروز میرم مدرسه...
جیمین:: تو؟! عاها...خب من دارم میرم
سانامی:: نچ...منم میاممم(خواب آلود)
جیمین:: نمیشه ک...ددی قرار بود بره ژاپن...
ک سانامی ب خودش اومد و پاشد
پرید و چسبید ب جیمین...
سانامی:: نه نرو
جیمین:: قبلا راجبش حرف زدیم،ون بیرون منتظرمه
سانامی:: منم ببر تروخدااا
جیمین:: سانامی بسه بیا پایین
جیمین سانامیو گذاشت پایین و بوسه ای رو لباش زد
جیمین:: منتظر بمون خب؟!
سانامی:: هعفففف چشم
جیمین:: اخماتو باز کن،گریه هم نکن مراقب خودت باش
سانامی:: خیلی خب...
جیمین:: نیازی هم نیست بیای بدرقه،دیگه باید برم
سانامی:: اوکی...
جیمین بازم بغلش کرد و بوسیدش
بعدش بدون حرف زودی زد بیرون...
ک سانامی خودشو پرت کرد رو تخت و ب پتو چنگ میزد و گریه میکرد...
..................................................................
جیمین:: خب دیگه سفارش نکنم...اوکی باش
یانگم:: صدای جیغ زدنا و گریه های دختره رو...
جیمین:: عب نداره بزار خودشو خالی کنه
یانگم:: چشم
جیمین:: بدرود...
بعدش جیمین از عمارت خارج شد...
بعد رفتنش سرمای عجیبی تو عمارت پیچیده بود...
سکوت شدیدی اونجا بود
سانامی حتی نمیخاست لبخند بزنه...
پرش زمانی
شب....
یانگم رفت تو اتاق سانامی...
سانامی:: میتونی در بزنی😒
یانگم:: اوکی...حالا بعد...بیا شام
سانامی:: میل ندارم
یانگم:: میل ندارم چیه بعد نخور ضعیف و رنگ پریده تر شو ک ارباب پاچه منو بگیره بگه بت نمیرسم...
سانامی:: دَرَک!
یانگم:: ههففففف،ببین سرم درد داره بیا برو پایین...
سانامی:: صداتو رو من بالا نبر ک بد میبینی!
یانگم پوزخندی زد و چشاشو بست...
بازشون کرد و ب سانامی نگاه کرد
یانگم:: عذر میخام خانم...لطفا بیاین غذاتونو میل کنین...
سانامی بدون حرف پاشد و رفت سمت در
نگاهی هم ب یانگم ننداخت
زد بیرون و رفت دستاشو شست
بعدش رفت نشست پشت میز شام...
یانگم هم رفت نشست...
یانگم:: ارباب تعداد نگهبون بادیگاردارو بیشتر کرد...
سانامی:: این تنده...
یانگم:: تند خیلی خوشمزس کلا دلم میخاد غذاهامو تند کنم خودم عاشق چیزای تندم و...
سانامی:: قرار نیست چیزایی ک تو دوس داریو امتحان کنم!
یانگم:: عاااه...بله متوجه هستم...
دیگه چیزی نگفتن و شامشونو میخوردن...
بیست مین بعد سانامی پاشد ک بره
یانگم:: نوشه جان...
سانامی:: مرسی...
سانامی رفت دست صورتشو شست و اومد نشست رو کاناپه
تلویزیون رو روشن کرد و انیمه مورد علاقش شروع شده بود...
ک دید یانگم اومد نشست پیشش
یانگم:: سریاله عاشقانه ها شروع
سانامی:: دوسش ندارم
یانگم:: من همیشه میبینمش
سانامی:: انیمه دارم میبینم...
یانگم:: انیمه دیدن کار بچهاس (گوه بخور عن هرچی اتاکووه تو حلقومت)
سانامی:: سریال دیدنم حتما مال آدم بزرگاس...برو اتاقای پشتی تلویزیون هست
یانگم لبشو از حرص گاز گرفت و پاشد...
چشم غره ای رفت و پوز خندی زد
بعدش رفت سمت اتاق پشتی...
تا سریالشو ببینه
۳۵ لایک بشه
❌اصکی ممنوووع❌
۵۵.۶k
۰۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.