رززخمیمن

#رُز_زخمی_من

part. 22

جونگکوک. آب با طعم لبای جوجه! این ایده خوبیه. اسم خمیر دندونت چیه؟

ات. منو مسخره نکن.

جونگکوک. چرا؟ چون اسم خمیر دندونت رو میخوام؟

ات. اذیتم نکن.*داد*

جونگکوک. باشه جوجه.

*جونگکوک داشت عرق پیشانی اش را با حوله خشک میکرد. ات نگاه کرد که جینا داره به اون قسمتی که از لباس جونگکوک بالا رفته بود و عضلات عرق کرده شکم جونگکوک نگاه میکنه.ات با اخم دستشو روی همون قسمت گذاشت.*

ات. نگاه نکن.

جینا. خب، بابا، انگار الماس.

ات. اره، الماس. شایدم بیشتر. ولی حق نداری به هر چیزی نگاه کنی. چون این الماس شوهر منه.*جینا از باشگاه خارج شد*

جونگکوک. وای، جوجه. چقدر تند بود!

ات. چی؟

جونگکوک. حس مالکیتت به من.

ات. نه.

*20دقیقه بعد.
همه سر میز صبحانه بودند.ات لباسش را عوض کرد،و از اتاق خارج شد و به سمت اتاق ناهار خوری حرکت کرد.ات کنار جونگکوک نشست.سولگی با اخم و عصبانیت به ات نگاه میکرد.*

ات. چرا خالت اینجوری نگام میکنه؟*آروم فقط به جونگکوک گفت*

جونگکوک. فک کنم به خاطر جینا هست.

ات. به جهنم. اون نون تست رو بده به من.

*ات با تست لقمه ای از خامه توت فرنگی و عسل گرفت و خورد.جونگکوک دستش رو روی کمر ات گذاشت و دایره های کوچکی رو روی پهلوی ات گذاشت.*

سولگی. هی، تو چرا انقدر بی ادبی، مگه عصبانیت منو نمیبینی؟ و هنوز هم داری میخوری؟

ات. اره. چون بی ادب هستم. ولی میدونی راز خوشگلی من چیه؟ بزار بگم، راز خوشگلی من اشتهای زیاده.*دوباره یک لقمه توی دهنش گذاشت.*

سولگی. جونگکوک، نمیخوای چیزی بهش بگی؟

جونگکوک. خاله جون، ادم ها رو نمیشه تغیر داد، من با عشق این رفتارش رو پذیرفتم.

*سولگی از روی صندلی بلند شد،و چنگالش را محکم کوبوند زمین....*

سولگی. منو ببین، دختر بی فرهنگ، حق نداری دفعه دیگه به دخترم بی احترامی کنی.*سولگی اونجا رو ترک کرد.*

ات. خاله جونم میموندی برات لقمه میگرفتم.(صدای بلند.)

جونگکوک.*پوزخنده.*کره پسته میخوای، جوجه خوشگل؟

ات. اره.

*جونگکوک از کره پسته لقمه کوچکی گرفت و جلوی لب های ات برد.ات وقتی لقمه رو خورد لباش به انگشت جونگکوک سابیده شد.توی سینه های جونگکوک جرقه ایجاد شد،و دقیقاً منبع اون جرقه از قلبش بود.ساعت ها با تیک و تاک های آروم گذشتند، و ظهر را فراهم کردند.*

ویو جونگکوک.
کت و شلوار پوشیدمو موهامو مرتب کردم و از ادکلنی که ات خریده بود رو زدم. و رفتم کلوپ برای ادامه معامله اسلحه با یونگ جا.
پر دورش دختر های فاحشه جمع شده بودن. از اونجایی که من خیلی بار میرم و نمیزاشتم دختری بهم نزدیک شده همشون اونجا رو ترک کردن.
بعد از اینکه تهیونگ خبر داد همه اسلحه ها سالم رسیدن کارگاه، اونجا رو ترک کرد و به خونه برگشت.
یه راست رفت و دوش گرفت.
دیدگاه ها (۱)

#رُز_زخمی_من part. 23ویو ات. کل روزمو با لیندا گذروندم. جونگ...

سلام. اینکه خیلی ها فکر میکنن که با نوشتن فیک، باعث میشه که ...

#رُز_زخمی_من part. 21ات. ورزش چیز خوبیه. مگه اینجا سالن ورزش...

خرید ات توی پارت 15,16

دوست پسر دمدمی مزاج

#رُز_زخمی_منPart. 61صبح زود بود. آفتاب هنوز کامل بالا نیامده...

پارت ۱۵: “شب خاص”(فیک: عاشق بودن به اجبار)هوا تاریک شده بود…...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط