از دستش داد و...
هرشب خوابشو میدید...با خودش میگفت بلاخره از دستش دادم...اما هروقت پیشش بود میگفت اون کنارم عه و هیچوقت ترکم نمیکنه...اما چی شده..رفت!..آره ..داروی زنده موندنش رفت..کابوس میبینه...دوباره اون صحنه میاد جلو چشماش..وقتی داخل ماشین بودن..اون حواسش نبود..اما عشقش هی بهش میگفت سرعت رو کم کنه..اما اون بجاش سرعت رو زیادتر میکرد ..که آخر سر یه کامیونی که راننده اش مست بود به قسمت دختره تصادف میشه..پسره سالم میاد بیرون..اما دختره..اون جسم بی جون و خون آلودش توی ماشین بود..گریه میکرد و با خودش هی میگفت:عشقم متأسفم..دیگه تکرار نمیشه (گریه)...اما دیگه تموم ..اون رفته بود پیش فرشته ها..خودش هم شبیه فرشته ها بود ...از اون موقع که ۳ ساله که ازش میگذره هر شب کابوس میبینه...مثل دیوونه ها رفتار میکنه..از خونه نمیاد بیرون..یعنی این همه مدت بیرون رو ندیده ...حتی به پنجره ها هم نگاهی نکرده ..چون اون امیدوار عه که روزی فرشته کوچولوی سراغ اون رو میگیره..فقط داشت با خودش حرف میزد..که میگفت:متاسفم،غلط کردم.. برگرد!
یهو دیتایی روی شونه اش حس میکنه ...برمیگرده تا ببینه این دست ها متعلق به کیه؟
با صورت کیوت و زیبای دختر کوچولوش مواجه میشه..تعجب میکنه...و به لکنت می افته
_ت...تو
+اونم...منم..اومدم پیشت (لبخند)
سفت بغلش میکنه و عطر موهاشو وارد ریه هایش میکنه ..خیلی به این عطر نیاز داشت..هیچ بویی جز بوی فرشته اش برای مهم نبود ...بعد لبای خودشو روی دخترش گذاشت و محکم مک میزد..انگار تشنه بود..البته درست بود..تو کسی رو که دوست داشته باشی رو از دست بدی و بعد برگرده پیشت مطمئناً خیلی دلتنگش میشی..برای جونگکوک هم همینطوری عه الان که میبینم فرشتش پیش شه خوشحاله...
_چرا رفتی
+متاسفم..اما من دیگه رفتم و نمیتونم بیام
_چرا(ناراحت،بعض)
+معذرت میخوام عشقم ولی بهم قول بده همیشه مراقب خودت باشی،باشه؟
_...
+جونگکوک؟
_اوفف..اما من بدون تو نمیتونم..زندگی دیگه برام ارزش نداره...میخوام بیام پیش تو
+مطمئنی؟
_اره..هرکجا باشی منم اونجام
+باشه..پس...خودتو روی اون بالکن پرت کن و سریع بیا پیشم
_حتما
+منتظرتم خداحافظ
_...
پسرک که فقط میخواستم پیش اون باشه به حرفش گوش میکنه و خودشو از روی بالکن خونه اش پرت میکنه.. اون برای عشقش هر کاری میکرد..و این بود کارش..البته جبرانش..چون تقصیر اون بود که سرعت رو زیاد کرده بود و باعث مرگ یکی شد..اونم زندگیش!..
الان هم که کنار هم هستن ..و دارن لحظات خوشی رو سپری میکنن..جونگکوک اونجا خوشحال ترینه...از اینکه تا ابد پیش فرشته اش هست و هیچوقت نمیتونن از هم جدا شن...این سرنوشت شون بود!..
پایان✮•
یهو دیتایی روی شونه اش حس میکنه ...برمیگرده تا ببینه این دست ها متعلق به کیه؟
با صورت کیوت و زیبای دختر کوچولوش مواجه میشه..تعجب میکنه...و به لکنت می افته
_ت...تو
+اونم...منم..اومدم پیشت (لبخند)
سفت بغلش میکنه و عطر موهاشو وارد ریه هایش میکنه ..خیلی به این عطر نیاز داشت..هیچ بویی جز بوی فرشته اش برای مهم نبود ...بعد لبای خودشو روی دخترش گذاشت و محکم مک میزد..انگار تشنه بود..البته درست بود..تو کسی رو که دوست داشته باشی رو از دست بدی و بعد برگرده پیشت مطمئناً خیلی دلتنگش میشی..برای جونگکوک هم همینطوری عه الان که میبینم فرشتش پیش شه خوشحاله...
_چرا رفتی
+متاسفم..اما من دیگه رفتم و نمیتونم بیام
_چرا(ناراحت،بعض)
+معذرت میخوام عشقم ولی بهم قول بده همیشه مراقب خودت باشی،باشه؟
_...
+جونگکوک؟
_اوفف..اما من بدون تو نمیتونم..زندگی دیگه برام ارزش نداره...میخوام بیام پیش تو
+مطمئنی؟
_اره..هرکجا باشی منم اونجام
+باشه..پس...خودتو روی اون بالکن پرت کن و سریع بیا پیشم
_حتما
+منتظرتم خداحافظ
_...
پسرک که فقط میخواستم پیش اون باشه به حرفش گوش میکنه و خودشو از روی بالکن خونه اش پرت میکنه.. اون برای عشقش هر کاری میکرد..و این بود کارش..البته جبرانش..چون تقصیر اون بود که سرعت رو زیاد کرده بود و باعث مرگ یکی شد..اونم زندگیش!..
الان هم که کنار هم هستن ..و دارن لحظات خوشی رو سپری میکنن..جونگکوک اونجا خوشحال ترینه...از اینکه تا ابد پیش فرشته اش هست و هیچوقت نمیتونن از هم جدا شن...این سرنوشت شون بود!..
پایان✮•
۹.۵k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.