I fell in love with someone P
"I fell in love with someone'' (P36)
بهش محل ندادم خواستم برم داخل که با صدای جونگکوک وایسادم..
کوک : ا.ت!
آروم به طرفش برگشتم ولی با کسی که جسمم تو آغوش خودش کشید چشم هام از شوکه ای که بهم وارد شد تا آخر وا شد.
ا.ت : جو..نگ..ک
کوک : هیسس چیزی نگو *بغض،اروم*
ا.ت" از صداش معلوم بود بغض کرده..ولی چرا؟...بغلش حس آرامشی بهم میداد دلم نمیخواست از آغوشش در بیام...دستامو دور گردنش حلق کردم خودم بیشتر تو بغلش جا دادم...
کوک : ببخشید که عذیتت کردم ا.ت...من متاسفم...که نذاشتم حرفت بزنی*بغض*
داشت همه ی حرف هاشو با بغض میگفت ولی چه اتفاقی براش افتاد نکنه نامجون همه چی بهش گفت...دلم نمیخواست ناراحتش کنم آروم پشت گوشش گفتم..
ا.ت : میبخشمت ولی به یه شرط...
کوک از بغل من در اومد...میدوسنتم ذوقی که تو چشم هاش هست ببینم آروم خنده ای کردم...
کوک : واقعا منو بخشیدی؟!
*سرم به نشانه ی جواب مثبت تکون دادم*
کوک : خب بیبی گرل شرط هات چی هستن...عاا بزار خودم حدس بزنم
*سرش به عنوان حالت فکری در آورد*
ا.ت" گذاشتم فکراشو بکنه بعد از اینکه از چشم هاش نگاه شیطونی به هم داره..یعنی..منظورش چیه؟
کوک اومد نزدیکم پشت گوشم گفت...
کوک : نکنه ددی رو میخوای*آروم*
با این حرفش زدم رو پاش...
کوک : اهههههههه فا.ک پای عزیزم....
ا.ت : کمتر منحرف باش*عصبی*
کوک : مگه خودت اینو نخواسته بودی
آروم نزدیکش شدم گفتم....
ا.ت : باید تا یه هفته بهم دست نزنی
کوک : چی!! این چه شرط مزخرفی...
انگشت شستم جلو دهنش گذاشتم...
ا.ت : هیسس حرفی نباشه من حرفم گفتم...
از کوک معلوم بود حرصی شده یهو نگاهم افتاد به لیا...ادامه داره
بهش محل ندادم خواستم برم داخل که با صدای جونگکوک وایسادم..
کوک : ا.ت!
آروم به طرفش برگشتم ولی با کسی که جسمم تو آغوش خودش کشید چشم هام از شوکه ای که بهم وارد شد تا آخر وا شد.
ا.ت : جو..نگ..ک
کوک : هیسس چیزی نگو *بغض،اروم*
ا.ت" از صداش معلوم بود بغض کرده..ولی چرا؟...بغلش حس آرامشی بهم میداد دلم نمیخواست از آغوشش در بیام...دستامو دور گردنش حلق کردم خودم بیشتر تو بغلش جا دادم...
کوک : ببخشید که عذیتت کردم ا.ت...من متاسفم...که نذاشتم حرفت بزنی*بغض*
داشت همه ی حرف هاشو با بغض میگفت ولی چه اتفاقی براش افتاد نکنه نامجون همه چی بهش گفت...دلم نمیخواست ناراحتش کنم آروم پشت گوشش گفتم..
ا.ت : میبخشمت ولی به یه شرط...
کوک از بغل من در اومد...میدوسنتم ذوقی که تو چشم هاش هست ببینم آروم خنده ای کردم...
کوک : واقعا منو بخشیدی؟!
*سرم به نشانه ی جواب مثبت تکون دادم*
کوک : خب بیبی گرل شرط هات چی هستن...عاا بزار خودم حدس بزنم
*سرش به عنوان حالت فکری در آورد*
ا.ت" گذاشتم فکراشو بکنه بعد از اینکه از چشم هاش نگاه شیطونی به هم داره..یعنی..منظورش چیه؟
کوک اومد نزدیکم پشت گوشم گفت...
کوک : نکنه ددی رو میخوای*آروم*
با این حرفش زدم رو پاش...
کوک : اهههههههه فا.ک پای عزیزم....
ا.ت : کمتر منحرف باش*عصبی*
کوک : مگه خودت اینو نخواسته بودی
آروم نزدیکش شدم گفتم....
ا.ت : باید تا یه هفته بهم دست نزنی
کوک : چی!! این چه شرط مزخرفی...
انگشت شستم جلو دهنش گذاشتم...
ا.ت : هیسس حرفی نباشه من حرفم گفتم...
از کوک معلوم بود حرصی شده یهو نگاهم افتاد به لیا...ادامه داره
- ۵۹.۳k
- ۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط