"I fell in love with someone'' (P37)
"I fell in love with someone'' (P37)
از کوک معلوم بود حرصی شده یهو نگاهم افتاد به لیا...این دیگه چش شده؟...حقم داره انتظار داشت خراب هایی که کرده ادامه داشته باشه رفتیم داخل عمارت...
ویو شب :
از زبان ا.ت :
تقریبا شب شده بود و قرار بود پدر بزرگ جونگکوک به عمارت بیاد. حس عجیبی داشتم آخه تاحالا اونو ندیدیم جونگکوک بهم گفته قراره تازه از اسپانیا بیان، یه لباس مشکی پوشیدم از بالا باز بود...چون میدونستم کوک میخواد هزار حرف بارم کنه روش یه چیزی پوشوندم تا با لباسم ست بشه یکی از معروف ترین برند ادکلن Dior هم زدم احساس کردم دستایی دورم حلق شده لبخندی رو لب هام نشست...
جونگکوک بوسه ای به گردنم زد گفت...
کوک : خیلی زیبا شدی پرنسسم
ا.ت : توهم خیلی جذاب شدی شاهزاده خرگوش
کوک : شاهزاده خرگوش!؟ اینو دیگه از کجا در آوردی؟
ا.ت : مگه مهمه
کوک : ولی برا من مهمه*آروم*
جونگکوک دوباره یو بوسه رو گونم گذاشت داشت همینطور می.بوسید...ولی...یادم افتاد براش شرط گذاشتم...
ا.ت : جونگکوککک*داد*
کوک : چی شدههه*نگران،تعجب*
ا.ت : تو از شرط هام سرپیچی کردی!!!
کوک : اههه ا.ت
ا.ت : باید توضیح بدی
کوک : چیو
ا.ت : که چرا اون شب تغییر کردی...
کوک" با حرفش یاد اتفاق امروز افتادم...
فلش بک :
بعد از اینکه نامجون به هوش اومد آروم چشم هاشو باز کرد...
کوک : به هوش اومدی
نامجون : چی میخوای جونگکوکاا
کوک : هیچی ازت نمیخوام فقط ازت سوال میپرسم توهم درست جواب بده*نگاه ترسناک*
ادامه داره...
از کوک معلوم بود حرصی شده یهو نگاهم افتاد به لیا...این دیگه چش شده؟...حقم داره انتظار داشت خراب هایی که کرده ادامه داشته باشه رفتیم داخل عمارت...
ویو شب :
از زبان ا.ت :
تقریبا شب شده بود و قرار بود پدر بزرگ جونگکوک به عمارت بیاد. حس عجیبی داشتم آخه تاحالا اونو ندیدیم جونگکوک بهم گفته قراره تازه از اسپانیا بیان، یه لباس مشکی پوشیدم از بالا باز بود...چون میدونستم کوک میخواد هزار حرف بارم کنه روش یه چیزی پوشوندم تا با لباسم ست بشه یکی از معروف ترین برند ادکلن Dior هم زدم احساس کردم دستایی دورم حلق شده لبخندی رو لب هام نشست...
جونگکوک بوسه ای به گردنم زد گفت...
کوک : خیلی زیبا شدی پرنسسم
ا.ت : توهم خیلی جذاب شدی شاهزاده خرگوش
کوک : شاهزاده خرگوش!؟ اینو دیگه از کجا در آوردی؟
ا.ت : مگه مهمه
کوک : ولی برا من مهمه*آروم*
جونگکوک دوباره یو بوسه رو گونم گذاشت داشت همینطور می.بوسید...ولی...یادم افتاد براش شرط گذاشتم...
ا.ت : جونگکوککک*داد*
کوک : چی شدههه*نگران،تعجب*
ا.ت : تو از شرط هام سرپیچی کردی!!!
کوک : اههه ا.ت
ا.ت : باید توضیح بدی
کوک : چیو
ا.ت : که چرا اون شب تغییر کردی...
کوک" با حرفش یاد اتفاق امروز افتادم...
فلش بک :
بعد از اینکه نامجون به هوش اومد آروم چشم هاشو باز کرد...
کوک : به هوش اومدی
نامجون : چی میخوای جونگکوکاا
کوک : هیچی ازت نمیخوام فقط ازت سوال میپرسم توهم درست جواب بده*نگاه ترسناک*
ادامه داره...
۴۳.۹k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.