زندگی دوباره
زندگی دوباره
پارت 4بچه بدنیا اومده من الان حالم بهتر شده و قراره امروز از اینجا برم و یه نامه نوشتم و گذاشتم رو میز و وسایلمو جمع کردم و رفتم فرودگاه رفتن از اینجا برام سخت چون من کوک رو خیلی دوست داشتم و از یه طرف دوست نداشتم دخترم بدون مادر بزرگ بشه ولی مجبورم چون کوک منو کامل از خونش انداخت بیرون (همون موقعی که گفت وقتی بچه بدنیا اومد برو) بعد چند مین رسیدم فرودگاه که یهو .....
کوک ویو
داشتم کار هارو انجام میدادم دیگه آخرش بود وقتی تموم شد بلند شدم برم امروز میخواستم به یونا اعتراف کنم رفتم خونه دیدم نیست صداش کردم نیست کل خونه رو گشتم اما نبود دیدم یه نامه رو میزه
...نامه. سلام کوک الان که تو داری این نامه رو میخونی من نیستم ولی بدون که من تو رو و بچمو خیلی دوست دارم اما به خاطر اون حرفی که بهم زدی واقعا دلم شکس تو گفتی بچه به دنیا اومد برو و منم به حرفت گوش دادم هیچ وقت دنبالم نیا و مراقببچمون باش دوست دارم
کوک ویو.
وای نه وای نه یهو هر چی رو میز بو و پرت کردم پایین و سوار ماشین شدم رفتم فرودگاه و به ادمام گفتم در ها رو ببینند تا من بتونم یونا رو پیدا کنم
کوک.هر کی بخواد فرار کنه میکشمش
یهو یه چهره ی آشنا رو دیدم و بله خودش بود یونا سریع رفتم سمتش
یونا . تو اینجا چیکار میکنی ها ...ترسیده...
کوک چه به موقع اومدم ...پوزخند...
یونا . برو از اینجا
کوک.نمیرم ..جدی..
یونا. گفتم برو از اینجا..ترسیده..گریه.....
شرط
6لایک
6کامنت
پارت 4بچه بدنیا اومده من الان حالم بهتر شده و قراره امروز از اینجا برم و یه نامه نوشتم و گذاشتم رو میز و وسایلمو جمع کردم و رفتم فرودگاه رفتن از اینجا برام سخت چون من کوک رو خیلی دوست داشتم و از یه طرف دوست نداشتم دخترم بدون مادر بزرگ بشه ولی مجبورم چون کوک منو کامل از خونش انداخت بیرون (همون موقعی که گفت وقتی بچه بدنیا اومد برو) بعد چند مین رسیدم فرودگاه که یهو .....
کوک ویو
داشتم کار هارو انجام میدادم دیگه آخرش بود وقتی تموم شد بلند شدم برم امروز میخواستم به یونا اعتراف کنم رفتم خونه دیدم نیست صداش کردم نیست کل خونه رو گشتم اما نبود دیدم یه نامه رو میزه
...نامه. سلام کوک الان که تو داری این نامه رو میخونی من نیستم ولی بدون که من تو رو و بچمو خیلی دوست دارم اما به خاطر اون حرفی که بهم زدی واقعا دلم شکس تو گفتی بچه به دنیا اومد برو و منم به حرفت گوش دادم هیچ وقت دنبالم نیا و مراقببچمون باش دوست دارم
کوک ویو.
وای نه وای نه یهو هر چی رو میز بو و پرت کردم پایین و سوار ماشین شدم رفتم فرودگاه و به ادمام گفتم در ها رو ببینند تا من بتونم یونا رو پیدا کنم
کوک.هر کی بخواد فرار کنه میکشمش
یهو یه چهره ی آشنا رو دیدم و بله خودش بود یونا سریع رفتم سمتش
یونا . تو اینجا چیکار میکنی ها ...ترسیده...
کوک چه به موقع اومدم ...پوزخند...
یونا . برو از اینجا
کوک.نمیرم ..جدی..
یونا. گفتم برو از اینجا..ترسیده..گریه.....
شرط
6لایک
6کامنت
۴.۱k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.