part46
#part46
داریا خنده ای کرد و لپ لیام رو بوسید بعد لپ کوک رو بوسید کوک لبخندی زد که گوشیش زنگ خورد گوشیش رو برداشت و جواب داد
کوک:چه ساعتی؟خوبه پس ساعت هفت صبح خوبه
و بعد قطع کرد
داریا:چیشد کوک؟
کوک:بیلیتمون واسه هفت صبح جور شد
داریا:چه خوب
کوک:بیا تا میخوابیم لیام رو ببرم حموم
داریا:موافقم با خودت ببرش
کوک:بیا اینجا ببینم بچه
کوک لیام رو تو بغلش برد و با مامانش بای بای کرد
داریا:خدافظ پسرم
کوک و لیام رفتن حموم داریا یه دست لباس و حوله برا پسرش آماده کرد رو کاناپه نشست و منتظر موند صدا خنده لیام از حموم میومد که اکو میشد داریا لبخندی زد که دردی تو قسمت چپ سینش پیچید دستشو روش گذاشت نفس عمیقی کشید که دردش دوباره خوابید دوتا تک سرفه آروم کرد و صاف نشست تو مدتی که اون بیرون بود وضعش همین بود امیدوار بود حالش بدتر از این نشه بعد از چند دقیقه صدا کوک اومد
کوک:داریا عزیزم بیا لیام رو بگیر
داریا:باشه
کوک لیام رو گرفت بیرون داریا با حوله لیام رو تو بغلش گرفت
داریا:بیا پسر مامان زود لباساتو تنت کنم یخ نکنی
داریا سر لیام رو خشک کرد و بعد لباساشو تنش کرد بعد موهایه پسرش رو شونه کرد و سرشو بوس کرد بعد چند مین کوک از حموم بیرون اومد با حوله ای که فقط پایین تنشو میپوشوند حوله ای که رو شونش انداخته بود رو برداشت رو موهاش کشید از بدن عضله ایش آب میچکید کوک فقط یه شلوارک مشکی پاش کرد و شروع کرد خشک کردن موهاش لیام به پدرش نگاه کرد چشماش برق میزد دستشو دراز کرد سمت مامانش برگشت و لبخند زد یعنی خوشش اومده بود داریا هم لبخندی زد و گونه لیام رو بوسید بعد همراه باهاش رو تخت دراز کشیدن که کوک هم اومد
کوک:جامم که گرفتی بچه
کوک لیام رو بلند کرد خودش دراز کشید و لیام رو رو شکمش نشوند داریا به کوک نزدیک شد کوک گونه لیام انگوشتشو به سینه کوک زد و لبخند زد و....
داریا خنده ای کرد و لپ لیام رو بوسید بعد لپ کوک رو بوسید کوک لبخندی زد که گوشیش زنگ خورد گوشیش رو برداشت و جواب داد
کوک:چه ساعتی؟خوبه پس ساعت هفت صبح خوبه
و بعد قطع کرد
داریا:چیشد کوک؟
کوک:بیلیتمون واسه هفت صبح جور شد
داریا:چه خوب
کوک:بیا تا میخوابیم لیام رو ببرم حموم
داریا:موافقم با خودت ببرش
کوک:بیا اینجا ببینم بچه
کوک لیام رو تو بغلش برد و با مامانش بای بای کرد
داریا:خدافظ پسرم
کوک و لیام رفتن حموم داریا یه دست لباس و حوله برا پسرش آماده کرد رو کاناپه نشست و منتظر موند صدا خنده لیام از حموم میومد که اکو میشد داریا لبخندی زد که دردی تو قسمت چپ سینش پیچید دستشو روش گذاشت نفس عمیقی کشید که دردش دوباره خوابید دوتا تک سرفه آروم کرد و صاف نشست تو مدتی که اون بیرون بود وضعش همین بود امیدوار بود حالش بدتر از این نشه بعد از چند دقیقه صدا کوک اومد
کوک:داریا عزیزم بیا لیام رو بگیر
داریا:باشه
کوک لیام رو گرفت بیرون داریا با حوله لیام رو تو بغلش گرفت
داریا:بیا پسر مامان زود لباساتو تنت کنم یخ نکنی
داریا سر لیام رو خشک کرد و بعد لباساشو تنش کرد بعد موهایه پسرش رو شونه کرد و سرشو بوس کرد بعد چند مین کوک از حموم بیرون اومد با حوله ای که فقط پایین تنشو میپوشوند حوله ای که رو شونش انداخته بود رو برداشت رو موهاش کشید از بدن عضله ایش آب میچکید کوک فقط یه شلوارک مشکی پاش کرد و شروع کرد خشک کردن موهاش لیام به پدرش نگاه کرد چشماش برق میزد دستشو دراز کرد سمت مامانش برگشت و لبخند زد یعنی خوشش اومده بود داریا هم لبخندی زد و گونه لیام رو بوسید بعد همراه باهاش رو تخت دراز کشیدن که کوک هم اومد
کوک:جامم که گرفتی بچه
کوک لیام رو بلند کرد خودش دراز کشید و لیام رو رو شکمش نشوند داریا به کوک نزدیک شد کوک گونه لیام انگوشتشو به سینه کوک زد و لبخند زد و....
۱۹.۹k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.