part48
#part48
کوک داریا رو به خودش چسبوند و بغلش کرد بعد باهم رفتن تو عمارت کوک همونطور که لیام بغلش بود به سمت یه اتاق رفت
کوک:قراره اتاق پسرمو نشونش بدم
کیلید انداخت در اتاق رو باز کرد و لیام رو زمین گذاشت لیام از ذوق دست میزد
کوک:اینجا اتاق توعه پسرم
اتاق با تام آبی فیروزه ای تزئین شده بود و رو یکی از دیوارهاش رنگین کمون بود
داریا:چقدر خوشگله قطعا مورد پسند پسرمم هست مگه نه
لیام بیشتر دست زد یعنی عاشقش شده بود
کوک خدمتکارارو خبر کرد و همینطور آجوما ولی آجومایی که حکم مادر برا دخترک داشت نبود
داریا:پس خانوم کیم کجاست
کوک:اون رفت پیش دخترش همسرشون فوت کردن و اونم رفت
داریا:آخی حیف شد
کوک:ایشونم سر خدمتکار جدیدن با دخترشون اومدن میتونی هرچی خواستی ازشون بگی
سر خدمتکار تعظیم کرد ولی دخترش با پررویی تمام زل زده بود بهشون که آجوما دستشو کشید و اونم تعظیم کرد
آجوما:من پارک سوجینم سرخدمتکار جدید امری داشتید در خدمتم
....منم جینا هستم امری داشتید در خدمتم
بقیه هم تعظیم کردن
کوک:بریم اتاقمون باید لباسامونو عوض کنیم
داریا:بریم
داریا لیام رو تا بالا پله ها برد بعد گذاشتش زمین دستشو گرفت برد
کوک:تو خوب استراحت کن من میرم جایی
داریا:کجا میری؟ یه چیزی بخور بعد برو
کوک:گرسنم نیست زود میام تو صبحونه خودت و لیام رو آماده کن بخور
داریا:باشه
کوک بعد از عوض کردن لباسش همراه با بادیگارداش رفت
داریا لیام رو بغل کرد باهم رفتن پایین تو آشپزخونه
داریا:چی میخوای بهت بدم پسرم
آجوما:شما چرا اومدید خانوم
داریا:باید برا پسرم غذا درست کنم و خودم درست میکنم شما زحمت نکشید
آجوما:باشه خانوم
داریا:پسرم تو پیش خاله بمون تا واست غذا درست کنم
آجوما لیام رو گرفت که لیام احساس خطر کرده بود اعتراض کنان گفت
لیام:ا...و...اوما
داریا:اینجام پسرم خاله باهات مهربونه
داریا واسه لیام غذا درست کرد و بعد اونو رو پاش نشوند و شروع کرد به غذا دادن بهش
آجوما:خانوم من صبحانه شما و آقارو آماده میکنم
داریا:ممنون آجوما
کوک داریا رو به خودش چسبوند و بغلش کرد بعد باهم رفتن تو عمارت کوک همونطور که لیام بغلش بود به سمت یه اتاق رفت
کوک:قراره اتاق پسرمو نشونش بدم
کیلید انداخت در اتاق رو باز کرد و لیام رو زمین گذاشت لیام از ذوق دست میزد
کوک:اینجا اتاق توعه پسرم
اتاق با تام آبی فیروزه ای تزئین شده بود و رو یکی از دیوارهاش رنگین کمون بود
داریا:چقدر خوشگله قطعا مورد پسند پسرمم هست مگه نه
لیام بیشتر دست زد یعنی عاشقش شده بود
کوک خدمتکارارو خبر کرد و همینطور آجوما ولی آجومایی که حکم مادر برا دخترک داشت نبود
داریا:پس خانوم کیم کجاست
کوک:اون رفت پیش دخترش همسرشون فوت کردن و اونم رفت
داریا:آخی حیف شد
کوک:ایشونم سر خدمتکار جدیدن با دخترشون اومدن میتونی هرچی خواستی ازشون بگی
سر خدمتکار تعظیم کرد ولی دخترش با پررویی تمام زل زده بود بهشون که آجوما دستشو کشید و اونم تعظیم کرد
آجوما:من پارک سوجینم سرخدمتکار جدید امری داشتید در خدمتم
....منم جینا هستم امری داشتید در خدمتم
بقیه هم تعظیم کردن
کوک:بریم اتاقمون باید لباسامونو عوض کنیم
داریا:بریم
داریا لیام رو تا بالا پله ها برد بعد گذاشتش زمین دستشو گرفت برد
کوک:تو خوب استراحت کن من میرم جایی
داریا:کجا میری؟ یه چیزی بخور بعد برو
کوک:گرسنم نیست زود میام تو صبحونه خودت و لیام رو آماده کن بخور
داریا:باشه
کوک بعد از عوض کردن لباسش همراه با بادیگارداش رفت
داریا لیام رو بغل کرد باهم رفتن پایین تو آشپزخونه
داریا:چی میخوای بهت بدم پسرم
آجوما:شما چرا اومدید خانوم
داریا:باید برا پسرم غذا درست کنم و خودم درست میکنم شما زحمت نکشید
آجوما:باشه خانوم
داریا:پسرم تو پیش خاله بمون تا واست غذا درست کنم
آجوما لیام رو گرفت که لیام احساس خطر کرده بود اعتراض کنان گفت
لیام:ا...و...اوما
داریا:اینجام پسرم خاله باهات مهربونه
داریا واسه لیام غذا درست کرد و بعد اونو رو پاش نشوند و شروع کرد به غذا دادن بهش
آجوما:خانوم من صبحانه شما و آقارو آماده میکنم
داریا:ممنون آجوما
۱۱.۰k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.