"I fell in love with someone'' (P50)
"I fell in love with someone'' (P50)
ولی حس کردم یه نفر اینجا وایساده...اون جانگ سوک بود!!!!!!!سریع جونگکوک اون ور هل دادم...
کوک : اههههه چت شده ا.ت*عصبی*
یهو نگاهش میفته به جانگ سوک...
کوک : ببینم تو در زدن بلد نیستی *داد*
جانگ سوک : *هنگیده*
از این که جانگ سوک تو اتاق بود از خجالت سرخ شده بودم...آخههه این چه وضعیتی بود اومد اهههه
ا.ت : جونگ....
کوک : ساکت ا.ت*جدی*
کوک : جانگ سوک چیزی نشنیدم
جانگ سوک : عه همین..الان بیاین...ط..ب.بقه ی پایین منتظرتون..ه..هستن*لکنت*
جانگ سوک همینطور حرفش میزد به در نزدیک میشد خندم گرفته بود که چطور از جونگ کوک ترسیده...به سمتش برگشتم چهرش عصبی بود...سمتش رفتم...رو تخت دراز کشیده
ا.ت : کوک!
کوک : هوم
ا.ت : از جانگ سوک عصبی؟!
کوک : مگه چیزیش حالی میشه*پوزخند*
ا.ت : من میرم پایین...
از زبان ا.ت : قبل از اینکه برم تو اتاق لیا صدایی میومد...نزدیک اتاقش شدم...دیدم داره با یه یکی تلفنی صحبت میکرد...گوشم نزدیک در کردم تا شنیدم...
لیا : ببین پولت میدم ولی فعلا کاری که گفتم انجام بده
•
لیا : مهم نیس چقدر باشه
•
لیا : اسم دختره ا.ت هست...هروقت موقعیتش شد بهت زنگ میزنم تا کارت رو شروع کن...
___________
بعد..ا..ز..از..اینکه اسمم پشت تلفن گفت....فهمیدم لیا داره میاد سریع به سمت پایین رفتم...ولی یهو به یون سو خوردم..داشتم میفتادم ولی یون سو منو گرفت...
یون سو : حال..ت!..تو خوبی؟!!
سریع ازش در اومدم...
ا.ت : ا..ره..من..خوبم..عااا..ازت ممنونم..
خواستم برم بالا ولی بالا پله ها...جونگ کوک وایساده با چهرهی عصبی بهمون زل زده...
ا.ت : جون..گ..جونگ کوک
رفتم بالا سمتش...
ا.ت : جونگکوک نزدیک بود بیفتم یون سو منو...
یهو با دیدن لیا اون پشت لکنت گرفتم....
لیا : اتفاقی افتاده؟
کوک برگشت سمت لیا...
کوک : نه چیزی نشده*سرد*
لیا نزدیک ما شد..دستش گذاشت رو شونه ی کوک...از این صحنه قلبم آتیش گرفت...وقتی دستش پس زد..رفت پایین...حتی بهم توجهی نکرد...به صدای نیشخند دار لیا برگشتم...
لیا : دلم برات میسوزه کوچولو*رفت*
چند ساعت بعد :
نصف شب بود...همه خوابیده بودن..حتی کوک..فقط من بیدار بودم...داشتم فکر میکردم که منظور لیا از اون حرف پشت مکالمه تلفنی چی هست..چرا اسمم رو گفت...یعنی نقشه ای داره؟!
هوا بارونی بود..قشنگ به صدای بارون گوش میکردم..واقعا..تو همچین موقعیتی به بغل گرم کوک نیاز دارم..ولی اون انگار باهام قهر کرده..آخه چرا انقد کله شقه..داشتن میفتادم یون سو منو گرفت سر این انقدر از دستم عصبانیه به سمتش برگشتم روشو اون ور کرده
به سمتش آروم رفتم...ادامه داره...
ولی حس کردم یه نفر اینجا وایساده...اون جانگ سوک بود!!!!!!!سریع جونگکوک اون ور هل دادم...
کوک : اههههه چت شده ا.ت*عصبی*
یهو نگاهش میفته به جانگ سوک...
کوک : ببینم تو در زدن بلد نیستی *داد*
جانگ سوک : *هنگیده*
از این که جانگ سوک تو اتاق بود از خجالت سرخ شده بودم...آخههه این چه وضعیتی بود اومد اهههه
ا.ت : جونگ....
کوک : ساکت ا.ت*جدی*
کوک : جانگ سوک چیزی نشنیدم
جانگ سوک : عه همین..الان بیاین...ط..ب.بقه ی پایین منتظرتون..ه..هستن*لکنت*
جانگ سوک همینطور حرفش میزد به در نزدیک میشد خندم گرفته بود که چطور از جونگ کوک ترسیده...به سمتش برگشتم چهرش عصبی بود...سمتش رفتم...رو تخت دراز کشیده
ا.ت : کوک!
کوک : هوم
ا.ت : از جانگ سوک عصبی؟!
کوک : مگه چیزیش حالی میشه*پوزخند*
ا.ت : من میرم پایین...
از زبان ا.ت : قبل از اینکه برم تو اتاق لیا صدایی میومد...نزدیک اتاقش شدم...دیدم داره با یه یکی تلفنی صحبت میکرد...گوشم نزدیک در کردم تا شنیدم...
لیا : ببین پولت میدم ولی فعلا کاری که گفتم انجام بده
•
لیا : مهم نیس چقدر باشه
•
لیا : اسم دختره ا.ت هست...هروقت موقعیتش شد بهت زنگ میزنم تا کارت رو شروع کن...
___________
بعد..ا..ز..از..اینکه اسمم پشت تلفن گفت....فهمیدم لیا داره میاد سریع به سمت پایین رفتم...ولی یهو به یون سو خوردم..داشتم میفتادم ولی یون سو منو گرفت...
یون سو : حال..ت!..تو خوبی؟!!
سریع ازش در اومدم...
ا.ت : ا..ره..من..خوبم..عااا..ازت ممنونم..
خواستم برم بالا ولی بالا پله ها...جونگ کوک وایساده با چهرهی عصبی بهمون زل زده...
ا.ت : جون..گ..جونگ کوک
رفتم بالا سمتش...
ا.ت : جونگکوک نزدیک بود بیفتم یون سو منو...
یهو با دیدن لیا اون پشت لکنت گرفتم....
لیا : اتفاقی افتاده؟
کوک برگشت سمت لیا...
کوک : نه چیزی نشده*سرد*
لیا نزدیک ما شد..دستش گذاشت رو شونه ی کوک...از این صحنه قلبم آتیش گرفت...وقتی دستش پس زد..رفت پایین...حتی بهم توجهی نکرد...به صدای نیشخند دار لیا برگشتم...
لیا : دلم برات میسوزه کوچولو*رفت*
چند ساعت بعد :
نصف شب بود...همه خوابیده بودن..حتی کوک..فقط من بیدار بودم...داشتم فکر میکردم که منظور لیا از اون حرف پشت مکالمه تلفنی چی هست..چرا اسمم رو گفت...یعنی نقشه ای داره؟!
هوا بارونی بود..قشنگ به صدای بارون گوش میکردم..واقعا..تو همچین موقعیتی به بغل گرم کوک نیاز دارم..ولی اون انگار باهام قهر کرده..آخه چرا انقد کله شقه..داشتن میفتادم یون سو منو گرفت سر این انقدر از دستم عصبانیه به سمتش برگشتم روشو اون ور کرده
به سمتش آروم رفتم...ادامه داره...
۱۴.۹k
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.