اینجا (لندن) پست نزدیک خانه است ...
اینجا (لندن) پست نزدیک خانه است ...
خودم نامهها را میبرم پست،
خودم تمبر میزنم،
خودم در صندوق میاندازم ...
یقهی آن پستچی ننر تهران را بگیر ...
همان که آن همه ازش بدم میآمد و تو میگفتی چرا ...
شاید حالا بفهمی که چرا ...
از بس که پررو و لوس بود ...
سال گذشته هم وقتی که تو در پزارو بودی ،
یک مقدار از نامههایت به دست من نرسید ...
از روی نامههای بعدیت
میتوانستم حدس بزنم که قبلا هم فرستادهای اما نرسیده ...
الان رفتم توی کریدور نگاه کنم ببینم پست آمده یا نه. این زن صاحبخانه شروع کرد با من دعوا کردن. چه دنیای عجیبی است. من اصلا کاری به کار هیچکس ندارم و همین بیآزار بودن من و با خودم بودن من باعث میشود که همه دربارهام کنجکاو شوند. ازش پرسیدم صندوق پست را خالی کرده است یا نه. و یکمرتبه پرید به من که تو چرا اینقدر بداخلاق هستی. چرا هیچوقت نمیخندی. ما تا حالا خندهی تو را ندیدهایم و چرا اصلا از اطاقت بیرون نمیروی و خیلی حرفهای دیگر که ماتم برد. همینطور ایستادم و بِربِر نگاهش کردم. گفتم چرا باید بیدلیل بخندم. چرا باید بیدلیل حرف بزنم. لابد از من انتظار دارید که مثل دیگران بیایم و توی آشپزخانه بنشینم و با شما درددل کنم. اما من اینطوری نیستم. مرا ببخشید. آنوقت صدایش را بلند کرد و به انگلیسی یک چیزهایی گفت که نفهمیدم و همان بهتر که نفهمیدم.
نامهات را که میخواندم یک وقت متوجه شدم که دارم بلندبلند باهات حرف میزنم. مثل دیوانهها. انگار که تو اینجا بودی. در برق آفتاب که روی آینه افتاده بود، بودی. نمیدانم چقدر میتوانم در لندن دوام بیاورم. به همین زودی خسته شدهام. روزهایم به سرگردانی میگذرد. فکر میکنم چمدانهایم را ببندم و بروم پاریس. اگر تو نیایی اینجا نمیمانم. نمیتوانم بمانم. یک حالت بلاتکلیف وحشتناک دارم. راستی کی میآیی؟ برایم بنویس. قربانت بروم. اگر بیایی از خوشی پر میگیرم. اگر بیایی زندگی میکنم. میبوسمت از صبح تا شب. میبوسمت از سرتاپا. میبوسمت. سینهات آرامگاه منست. آغوشت جاییست که مرا به خواب راحت و بیدغدغه و بیاضطراب و بیغم میخواند. شاهی. شاهی. شاهی. اگر داد بزنم صدایم آسمان را پاره میکند. آنقدر از عشق به تو و از میل به تو و از درد تو پُرم که اگر داد بزنم صدایم آسمان را پارهپاره میکند. شاهی، نازنینم، عمرم، نفسم، روحم، جانم. دوستت دارم. خداحافظ تا فردا / فروغ
بخشهایی از نامه ی
فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان
خودم نامهها را میبرم پست،
خودم تمبر میزنم،
خودم در صندوق میاندازم ...
یقهی آن پستچی ننر تهران را بگیر ...
همان که آن همه ازش بدم میآمد و تو میگفتی چرا ...
شاید حالا بفهمی که چرا ...
از بس که پررو و لوس بود ...
سال گذشته هم وقتی که تو در پزارو بودی ،
یک مقدار از نامههایت به دست من نرسید ...
از روی نامههای بعدیت
میتوانستم حدس بزنم که قبلا هم فرستادهای اما نرسیده ...
الان رفتم توی کریدور نگاه کنم ببینم پست آمده یا نه. این زن صاحبخانه شروع کرد با من دعوا کردن. چه دنیای عجیبی است. من اصلا کاری به کار هیچکس ندارم و همین بیآزار بودن من و با خودم بودن من باعث میشود که همه دربارهام کنجکاو شوند. ازش پرسیدم صندوق پست را خالی کرده است یا نه. و یکمرتبه پرید به من که تو چرا اینقدر بداخلاق هستی. چرا هیچوقت نمیخندی. ما تا حالا خندهی تو را ندیدهایم و چرا اصلا از اطاقت بیرون نمیروی و خیلی حرفهای دیگر که ماتم برد. همینطور ایستادم و بِربِر نگاهش کردم. گفتم چرا باید بیدلیل بخندم. چرا باید بیدلیل حرف بزنم. لابد از من انتظار دارید که مثل دیگران بیایم و توی آشپزخانه بنشینم و با شما درددل کنم. اما من اینطوری نیستم. مرا ببخشید. آنوقت صدایش را بلند کرد و به انگلیسی یک چیزهایی گفت که نفهمیدم و همان بهتر که نفهمیدم.
نامهات را که میخواندم یک وقت متوجه شدم که دارم بلندبلند باهات حرف میزنم. مثل دیوانهها. انگار که تو اینجا بودی. در برق آفتاب که روی آینه افتاده بود، بودی. نمیدانم چقدر میتوانم در لندن دوام بیاورم. به همین زودی خسته شدهام. روزهایم به سرگردانی میگذرد. فکر میکنم چمدانهایم را ببندم و بروم پاریس. اگر تو نیایی اینجا نمیمانم. نمیتوانم بمانم. یک حالت بلاتکلیف وحشتناک دارم. راستی کی میآیی؟ برایم بنویس. قربانت بروم. اگر بیایی از خوشی پر میگیرم. اگر بیایی زندگی میکنم. میبوسمت از صبح تا شب. میبوسمت از سرتاپا. میبوسمت. سینهات آرامگاه منست. آغوشت جاییست که مرا به خواب راحت و بیدغدغه و بیاضطراب و بیغم میخواند. شاهی. شاهی. شاهی. اگر داد بزنم صدایم آسمان را پاره میکند. آنقدر از عشق به تو و از میل به تو و از درد تو پُرم که اگر داد بزنم صدایم آسمان را پارهپاره میکند. شاهی، نازنینم، عمرم، نفسم، روحم، جانم. دوستت دارم. خداحافظ تا فردا / فروغ
بخشهایی از نامه ی
فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان
۴.۰k
۲۹ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.