فیک :فصل دوم «فقط من؛ فقط تو».
پارت •28/.
یونگی
هر چقدر شنا میکردم پیداش نمیکردم کلافه سرم رو از آب بیرون آوردم لعنتی عمقش زیاد بود داد زدم که هه را بره کمک بیاره که
دوتا از غریق نجات ها داخل آب اومدن تا ات رو پیدا کنن و منم دوباره رفتم تا بتونیم پیداش کنیم .
بعد از چند دقیقه یکی از غریق نجات ها ات رو پیدا کرد و اون رو با خودش از آب بیرون آورد
ات که بیهوش بود رو روی زمین گذاشت و سریع آمبولانس اومد
قفسه سینه ی ات و فشار میدادن تا اب رو از بدنش خارج کنن شک زده به صحنه روبه روم خیره بودم.
صورتش سفید شده بود موهاش پریشون جلوی صورتش ریخته بود لباس های خیسش همه ی اینا باعث شده بود که مثل دیونه ها ب چیز های که نباید فکر کنم
اگه چیزیش بشه چی!
نه یونگی احمق اون به تو قول داده تا آخرش خوشحال زندگی کنه که با سروصدای رو به روم ب خودم اومدم
تهیونگ اومده بود و گریه میکرد و داد میزد
اون لعنتی باید مراقبش میبود اونه لعنتییی
خواستم جلو برم که جیهیون جلوم رو گرفت ( جیهیون چون دیده یونگی دیر کرده اومده دنبالش و پیداش کرده و از همه قضیه باخبره)
و خواستم دستم رو از دستش بیرون بیارم که ....
جیهیون : هی یونگی تو قول دادی!
نباید بهش نزدیک بشی رفیق
یادت که نرفته
یونگی : ا اما اون حالش خ خوب نیست
که با صدای نفس نفس زدن ات سرم رو چرخوندم بهوش اومده بود!
واسه هزارمین بار خدارو شکر کردم
دورش شلوغ بود و سرش رو پای تهیونگ بود و تهیونگ همراهی که اشک میریخت پیشونی ات رو میبوسید لبخند ی زدم و نا خودآگاه قدم هام رو ب عقب رفتن به حرکت درآوردن
و جیهیون هم از شونه هام گرفت و با هم برگشتیم حال خوبی نداشتم همین که به داخل کلبه ای که جیهیون رزرو کرده بود داخل شدم خودمو رو تخت ول کردم و دیگه چیزی حس نکردم
تهیونگ
با جیمین ی عالمه هیزم جمع کردیم و با خنده و شوخی های جیمین داشتیم بر میگشتیم که دیدیم ی عالمه آدم دور ی چیز جمع شدن
نمیدونم ولی یهویی دلم هوری ریخت و همه هیزم ها رو انداختم زمین و به سمت جمعیت رفتم وقتی نزدیک بودم صندلی که تو پای ات بود رو دیدم و سریعتر دویدم
او اون ات بود که بیهوش رو زمین افتاده بود! ....
ب طرفش رفتم و اشکام که نمیدونم کی شروع به ریختن کردن و جلوی دیدم رو گرفته بود پس میزدم فقط الان ی چیز میخواستم فقط از خدا خواستم که دوباره چشم هایش رو باز کنه حاضر بودم زندگیم رو بدم ولی ات چشم هاش رو باز کنه و با تمام وجود از خدا خواستم بهم
برشگردونه
با دیدن تکون خوردن پلک هاش
فهمیدم که خدا برای اولین بار چیزی که خیلی برام ارزشمنده رو بهم برگردوند
حتما خودش میدونست که خواسته هامو باید بی جواب بزاره چون خواسته بزرگی و مهم تر از همه ی اونا در پیش دارم !
شرط پارت بعد:۱۲۱تا لایک و کامنت بدون تکرار 🍊
(با کمال احترام بسیاری که براتون قائل هستم لطفاً کسایی ه که فکر میکنن که پارت ها دیر آپ میشه و مزه فیک از بین میره لطفا ادامه رو نخونن یا بعد از ی زمان طولانی بیان و بقیه رو بخونن چون اینطور که میگید واقعا برای من دلسرد کنند و آزار دهندس).
یونگی
هر چقدر شنا میکردم پیداش نمیکردم کلافه سرم رو از آب بیرون آوردم لعنتی عمقش زیاد بود داد زدم که هه را بره کمک بیاره که
دوتا از غریق نجات ها داخل آب اومدن تا ات رو پیدا کنن و منم دوباره رفتم تا بتونیم پیداش کنیم .
بعد از چند دقیقه یکی از غریق نجات ها ات رو پیدا کرد و اون رو با خودش از آب بیرون آورد
ات که بیهوش بود رو روی زمین گذاشت و سریع آمبولانس اومد
قفسه سینه ی ات و فشار میدادن تا اب رو از بدنش خارج کنن شک زده به صحنه روبه روم خیره بودم.
صورتش سفید شده بود موهاش پریشون جلوی صورتش ریخته بود لباس های خیسش همه ی اینا باعث شده بود که مثل دیونه ها ب چیز های که نباید فکر کنم
اگه چیزیش بشه چی!
نه یونگی احمق اون به تو قول داده تا آخرش خوشحال زندگی کنه که با سروصدای رو به روم ب خودم اومدم
تهیونگ اومده بود و گریه میکرد و داد میزد
اون لعنتی باید مراقبش میبود اونه لعنتییی
خواستم جلو برم که جیهیون جلوم رو گرفت ( جیهیون چون دیده یونگی دیر کرده اومده دنبالش و پیداش کرده و از همه قضیه باخبره)
و خواستم دستم رو از دستش بیرون بیارم که ....
جیهیون : هی یونگی تو قول دادی!
نباید بهش نزدیک بشی رفیق
یادت که نرفته
یونگی : ا اما اون حالش خ خوب نیست
که با صدای نفس نفس زدن ات سرم رو چرخوندم بهوش اومده بود!
واسه هزارمین بار خدارو شکر کردم
دورش شلوغ بود و سرش رو پای تهیونگ بود و تهیونگ همراهی که اشک میریخت پیشونی ات رو میبوسید لبخند ی زدم و نا خودآگاه قدم هام رو ب عقب رفتن به حرکت درآوردن
و جیهیون هم از شونه هام گرفت و با هم برگشتیم حال خوبی نداشتم همین که به داخل کلبه ای که جیهیون رزرو کرده بود داخل شدم خودمو رو تخت ول کردم و دیگه چیزی حس نکردم
تهیونگ
با جیمین ی عالمه هیزم جمع کردیم و با خنده و شوخی های جیمین داشتیم بر میگشتیم که دیدیم ی عالمه آدم دور ی چیز جمع شدن
نمیدونم ولی یهویی دلم هوری ریخت و همه هیزم ها رو انداختم زمین و به سمت جمعیت رفتم وقتی نزدیک بودم صندلی که تو پای ات بود رو دیدم و سریعتر دویدم
او اون ات بود که بیهوش رو زمین افتاده بود! ....
ب طرفش رفتم و اشکام که نمیدونم کی شروع به ریختن کردن و جلوی دیدم رو گرفته بود پس میزدم فقط الان ی چیز میخواستم فقط از خدا خواستم که دوباره چشم هایش رو باز کنه حاضر بودم زندگیم رو بدم ولی ات چشم هاش رو باز کنه و با تمام وجود از خدا خواستم بهم
برشگردونه
با دیدن تکون خوردن پلک هاش
فهمیدم که خدا برای اولین بار چیزی که خیلی برام ارزشمنده رو بهم برگردوند
حتما خودش میدونست که خواسته هامو باید بی جواب بزاره چون خواسته بزرگی و مهم تر از همه ی اونا در پیش دارم !
شرط پارت بعد:۱۲۱تا لایک و کامنت بدون تکرار 🍊
(با کمال احترام بسیاری که براتون قائل هستم لطفاً کسایی ه که فکر میکنن که پارت ها دیر آپ میشه و مزه فیک از بین میره لطفا ادامه رو نخونن یا بعد از ی زمان طولانی بیان و بقیه رو بخونن چون اینطور که میگید واقعا برای من دلسرد کنند و آزار دهندس).
۷۱.۰k
۱۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.