ارسلان رفتم دیدم دیانا لب استخر نشسته
ارسلان رفتم دیدم دیانا لب استخر نشسته
ارسلان: دیانا
دیانا: هان
ارسلان: چیزی شده؟
دیانا: نه فقط نگرانم
ارسلان: نگران چی؟!؟
دیانا: نگران همه
ارسلان: خب چرا
دیانا: چون میترسم شایان یه بلایی سرمون بیاره
دیانا: حالا من به درک شما چی
ارسلان: چرا همچین حرفی میزنی اگه تو چیزیت بشه ما میمیریم
دیانا: نه خدا نکنه
ارسلان: حالا هم پاشو بریم بخوابیم دیگه صبحه باید بیدار شیم
نیکا: امیر
امیر: جونم؟
نیکا: نظرت درباره ارسلان و دیانا چیه؟
امیر: خب ارسلان یه اسکل به تمام معناس اصن رو دس نداره دیانا هم خنگه اما کیوت
نیکا: بابا دیوونه اونو نمیگم
امیر: پ چی؟!
نیکا: بابا نظرت در مورد با هم بودنشون چیه؟
امیر: اها از اون لحاظ ولا نمیدونم
نیکا: ای خاک بر سرت
عه اومدن چیشد؟
اردیا: هیچی میخواستی چی بشه
بچه ها بریم بخوابیم صبح شد دیگه
نیکامیر: اره راس میگه
رفتیم خوابیدیم
دیانا: صبح بیدار شدم دیدم ساعت ۱۲ یا علیییییی من چقد خوابیدم دیدم بله ارسلانم عین گوریل خوابیده با پا زدم تو کمرش
ارسلان: آخخخ گراز وحشی چته
دیانا: پاشو ببینم لنگه ظهره
ارسلان: باشه برو اون دو تا لنگم بیدار کن
دیانا: هه هه هه شیرین
ارسلان: شیرین خونس من فرهادشونم😂😁
دیانا: بسه دیگه پاشو
نیکا: دیانا اومد بیدارمون کرد رفتیم صبحونه بخوریم
دیانا: نیکا یه لحظه بیا
نیکا: جونم چیشده؟
دیانا: میگم امروز بریم شمال
نیکا: اره بریم منم خیلی دلم شمال میخواد
امیر ارسلان بیاین
ارسلان:اومدیم آره داداش منم بهش گفتم
امیر: آره خیلی پروعه حالا ولش بیا بریم صبونه
ارسلان: خب خب چیه جیک جیک میکنید
نیکا: هیچی بابا دیانا میگه بریم شمال
امیر: آره بریم.
ارسلان: حله
دیانا: داشتیم صبحونه میخوردیم که زنگ درو زدن من باز میکنم دوییدم درو باز کردم که دیدم.....
بنظرتون کیه؟
#رمان
#اردیا
#نیکامیر
#اکیپ_سلاطین
ارسلان: دیانا
دیانا: هان
ارسلان: چیزی شده؟
دیانا: نه فقط نگرانم
ارسلان: نگران چی؟!؟
دیانا: نگران همه
ارسلان: خب چرا
دیانا: چون میترسم شایان یه بلایی سرمون بیاره
دیانا: حالا من به درک شما چی
ارسلان: چرا همچین حرفی میزنی اگه تو چیزیت بشه ما میمیریم
دیانا: نه خدا نکنه
ارسلان: حالا هم پاشو بریم بخوابیم دیگه صبحه باید بیدار شیم
نیکا: امیر
امیر: جونم؟
نیکا: نظرت درباره ارسلان و دیانا چیه؟
امیر: خب ارسلان یه اسکل به تمام معناس اصن رو دس نداره دیانا هم خنگه اما کیوت
نیکا: بابا دیوونه اونو نمیگم
امیر: پ چی؟!
نیکا: بابا نظرت در مورد با هم بودنشون چیه؟
امیر: اها از اون لحاظ ولا نمیدونم
نیکا: ای خاک بر سرت
عه اومدن چیشد؟
اردیا: هیچی میخواستی چی بشه
بچه ها بریم بخوابیم صبح شد دیگه
نیکامیر: اره راس میگه
رفتیم خوابیدیم
دیانا: صبح بیدار شدم دیدم ساعت ۱۲ یا علیییییی من چقد خوابیدم دیدم بله ارسلانم عین گوریل خوابیده با پا زدم تو کمرش
ارسلان: آخخخ گراز وحشی چته
دیانا: پاشو ببینم لنگه ظهره
ارسلان: باشه برو اون دو تا لنگم بیدار کن
دیانا: هه هه هه شیرین
ارسلان: شیرین خونس من فرهادشونم😂😁
دیانا: بسه دیگه پاشو
نیکا: دیانا اومد بیدارمون کرد رفتیم صبحونه بخوریم
دیانا: نیکا یه لحظه بیا
نیکا: جونم چیشده؟
دیانا: میگم امروز بریم شمال
نیکا: اره بریم منم خیلی دلم شمال میخواد
امیر ارسلان بیاین
ارسلان:اومدیم آره داداش منم بهش گفتم
امیر: آره خیلی پروعه حالا ولش بیا بریم صبونه
ارسلان: خب خب چیه جیک جیک میکنید
نیکا: هیچی بابا دیانا میگه بریم شمال
امیر: آره بریم.
ارسلان: حله
دیانا: داشتیم صبحونه میخوردیم که زنگ درو زدن من باز میکنم دوییدم درو باز کردم که دیدم.....
بنظرتون کیه؟
#رمان
#اردیا
#نیکامیر
#اکیپ_سلاطین
۱۱.۹k
۱۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.