که یهو آدمای شایانو دیدم
که یهو آدمای شایانو دیدم
بچه ها
نیکامیر ارسلان: چیه چیشده؟
دیانا: آدمای شایان اونجان چیکار کنیم الان ببینن میرن به همه میگن بیان بدبخت میشیم
ارسلان: وایسید الان میام
دیانا: عه ارسلان نرو وایس....
نیکا: دیانا نگران نباش میاد الان
ارسلان: به به چه خبر؟
محمد: سلامتی رهبر شایان کو
ارسلان: نمک نمکات نریزه شایان رفت مگه بهتون نگفت؟
فرزاد: کجااا؟
ارسلان: رفت خونش شما هم بهتره اینجا وای نسین برین
محمد: فرزاد بریم
ارسلان برمیگردم
ارسلان: برنگردی خدافظ
دیانا: ارسلان چرا نیومد... عه اومد
ارسلان کجا رفتی
ارسلان: هیچی رفتم ردشون کردم رفتن
امیر: عه داداش پس نگفتن شایان کو؟
ارسلان: حالا بریم میگم برات دیانا: رفتم خونه بچه من خیلی خوابم میاد میرم بخوابم
ارسلان: اره منم میخوابم
امیر: عه ارسلان داداش چرا رفتی رو کاناپه؟؟
ارسلان: پس برم رو سر عمت بخوابم چه کنم؟!
امیر: چیکار به عمم داری خب برو تو اتاق دیانا
دیانا: هان!!! 😳
نیکا: اره راس میگه
ارسلان: چی میگی برو ببینم دیانا راحت نیست
نیکا: دیانا غلط کرده
دیانا: اگه میدونی من برم رو کاناپه؟؟
نیکا: نه ولی بزار ارسلانم بیاد
دیانا: خب بیاد چیکارش دارم
امیر: بیا عروس خانم بله رو اعلام کرد😁
نیکا: به به😂
دیانا: امیر میکشمت وایسااااا
افتادم دنبال امیر
نیکا: وایییی بسه دیانا فک کنم نزدیک 10 دور خونه رو چرخیدی
دیانا: خ... ب اون... ول نمیکنه هوووو
رفتم بالا ارسلانم پشت سرم اومد
ارسلان: دیانا من پایین میخوابم تو رو تخت
دیانا: نه تو رو تخت بخواب
ارسلان: نه تو
دیانا: میگم تووووو
نیکامیر: واییییییی باز چتونه بابا دوتاتون شر تخت بخوابین یکی اینور یکی اونور چند بالشت هم بزارید وسط اه
دیانا: باشه روانی بیمار.....
#رمان
#اردیا
#اکیپ_سلاطین
بچه ها
نیکامیر ارسلان: چیه چیشده؟
دیانا: آدمای شایان اونجان چیکار کنیم الان ببینن میرن به همه میگن بیان بدبخت میشیم
ارسلان: وایسید الان میام
دیانا: عه ارسلان نرو وایس....
نیکا: دیانا نگران نباش میاد الان
ارسلان: به به چه خبر؟
محمد: سلامتی رهبر شایان کو
ارسلان: نمک نمکات نریزه شایان رفت مگه بهتون نگفت؟
فرزاد: کجااا؟
ارسلان: رفت خونش شما هم بهتره اینجا وای نسین برین
محمد: فرزاد بریم
ارسلان برمیگردم
ارسلان: برنگردی خدافظ
دیانا: ارسلان چرا نیومد... عه اومد
ارسلان کجا رفتی
ارسلان: هیچی رفتم ردشون کردم رفتن
امیر: عه داداش پس نگفتن شایان کو؟
ارسلان: حالا بریم میگم برات دیانا: رفتم خونه بچه من خیلی خوابم میاد میرم بخوابم
ارسلان: اره منم میخوابم
امیر: عه ارسلان داداش چرا رفتی رو کاناپه؟؟
ارسلان: پس برم رو سر عمت بخوابم چه کنم؟!
امیر: چیکار به عمم داری خب برو تو اتاق دیانا
دیانا: هان!!! 😳
نیکا: اره راس میگه
ارسلان: چی میگی برو ببینم دیانا راحت نیست
نیکا: دیانا غلط کرده
دیانا: اگه میدونی من برم رو کاناپه؟؟
نیکا: نه ولی بزار ارسلانم بیاد
دیانا: خب بیاد چیکارش دارم
امیر: بیا عروس خانم بله رو اعلام کرد😁
نیکا: به به😂
دیانا: امیر میکشمت وایسااااا
افتادم دنبال امیر
نیکا: وایییی بسه دیانا فک کنم نزدیک 10 دور خونه رو چرخیدی
دیانا: خ... ب اون... ول نمیکنه هوووو
رفتم بالا ارسلانم پشت سرم اومد
ارسلان: دیانا من پایین میخوابم تو رو تخت
دیانا: نه تو رو تخت بخواب
ارسلان: نه تو
دیانا: میگم تووووو
نیکامیر: واییییییی باز چتونه بابا دوتاتون شر تخت بخوابین یکی اینور یکی اونور چند بالشت هم بزارید وسط اه
دیانا: باشه روانی بیمار.....
#رمان
#اردیا
#اکیپ_سلاطین
۱۱.۷k
۱۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.