هایون: نه داداشی تو الان حالت خوب نیست نمیتونی حرکت کنی
هایون: نه داداشی تو الان حالت خوب نیست نمیتونی حرکت کنی
جونگکوک : گگ ..فتت.م که مم..یخوام بب.ینمش
هایون: صبر کن باید از دکتر اجازه بگیرم بعد میبرمت
جونگکوک : بب.اشه
چند دقیقه بعد
هایون: پاشو بیا روی این ویلچر بشین که ببرمت
جونگکوک: وو..یلچر نممیخوام خوددم میررم
هایون: جونگکوک لج نکن تو ضربه سختی به شکمت خورده نمیتونی راه بری
جونگکوک: گفتم ککه..میتونم رراه بررم
هایون: اوف باشه بیا بریم
یون سوک: اوفف خداااا چرا به هوش نمیاد آخه این چه سرنوشتیه که برای این دختر رقم خورده
هایون : یون سوک ...
یون سوک: بله.... چی دارم درست میبینم جونگکوک؟
هایون: آره داداشم جونگکوکه ،میخواست بورام رو ببینه برای همین آوردمش
یون سوک: خدارو شکر که میتونه سر پا باشه و راه بره
جونگکوک: ممنوو ببرر پپیش ببورامم
هایون: باشه صبر کن
از دید نویسنده: هایون جونگکوک رو برد توی اتاق و خودش اومد بیرون جونگکوک از دیدن حال بورام شکه شده بود اون نمیتونست طاقت بیاره که عشقش رو اینجوری روی تخت بیمارستان ببینه
جونگکوک: ببوررام عزیززم ببلند ششو ببین ککی اوومده ممن ننمیتونم تورو توی این ححال ببینم للطفا بلند شوو
از دید نویسنده: جونگکوک داشت گریه میکرد و بورام رو صدا میزد تا اینکه
.
.
.
تا اینکه صدای سوت دستگاه بلند شد و خط ضربان قلب بورام صاف شد
جونگکوک: بوراممممممم نهههههه تو تو نمیتونییی بریییییی تو نباید منو تنها بزارییی بورامممم عزیزمممم دکتررررررررررررررررررر
دید نویسنده : جونگکوک داشت دیوونه میشد چون داشت جلوی چشماش زندگیشو از دست میداد کم کم پرستار را و دکتر اومدن و جونگکوک رو به زور از اتاق بیرون بردن
دکتر : ماساژ قلبی رو شروع میکنیم .....
.
.
.
شوک رو آماده کنید
پرستار: امادست
دکتر: ۱۰۰ ژول
پرستار : حاضره
دکتر : دخترم تو باید قوی باشی لطفا قوی باش میدونی چند نفر منتظرتن پس لطفا قوی باش و زود نباز خودتو
دکتر : ۱۵0 ژول
پرستار : حاضره
جونگکوک: بوراممممممم نه بوراممممممم خواهش میکنم تنهام نزار لطفا تنهام نزار 😭😭😭😭😭😭😭
از دید نویسنده: جونگکوک داشت داد میزد طوری که به کل بیمارستان صداش پخش شده بود دکتر هم داشت به کارش ادامه میداد دیگه دکتر داشت نا امید میشد اما نمی شد که اون دختر رو ول کنه برای همین سعی آخرش رو هم کرد و..
دکتر : ۲۵0 ژول
پرستار : امادست
از دید نویسنده: صدای دستگاه دوباره برگشت و این نشون میداد که بورام تونست که قوی باشه و نجات پیدا کنه
دکتر : آخ بالاخره تونستی
جونگکوک: دیگه نمیتونم طاقت بیارم نباید اینجوری بشه باید به هوش بیاد وگرنه منم میمیرم
امیدوارم خوشتون بیاد ♥️
جونگکوک : گگ ..فتت.م که مم..یخوام بب.ینمش
هایون: صبر کن باید از دکتر اجازه بگیرم بعد میبرمت
جونگکوک : بب.اشه
چند دقیقه بعد
هایون: پاشو بیا روی این ویلچر بشین که ببرمت
جونگکوک: وو..یلچر نممیخوام خوددم میررم
هایون: جونگکوک لج نکن تو ضربه سختی به شکمت خورده نمیتونی راه بری
جونگکوک: گفتم ککه..میتونم رراه بررم
هایون: اوف باشه بیا بریم
یون سوک: اوفف خداااا چرا به هوش نمیاد آخه این چه سرنوشتیه که برای این دختر رقم خورده
هایون : یون سوک ...
یون سوک: بله.... چی دارم درست میبینم جونگکوک؟
هایون: آره داداشم جونگکوکه ،میخواست بورام رو ببینه برای همین آوردمش
یون سوک: خدارو شکر که میتونه سر پا باشه و راه بره
جونگکوک: ممنوو ببرر پپیش ببورامم
هایون: باشه صبر کن
از دید نویسنده: هایون جونگکوک رو برد توی اتاق و خودش اومد بیرون جونگکوک از دیدن حال بورام شکه شده بود اون نمیتونست طاقت بیاره که عشقش رو اینجوری روی تخت بیمارستان ببینه
جونگکوک: ببوررام عزیززم ببلند ششو ببین ککی اوومده ممن ننمیتونم تورو توی این ححال ببینم للطفا بلند شوو
از دید نویسنده: جونگکوک داشت گریه میکرد و بورام رو صدا میزد تا اینکه
.
.
.
تا اینکه صدای سوت دستگاه بلند شد و خط ضربان قلب بورام صاف شد
جونگکوک: بوراممممممم نهههههه تو تو نمیتونییی بریییییی تو نباید منو تنها بزارییی بورامممم عزیزمممم دکتررررررررررررررررررر
دید نویسنده : جونگکوک داشت دیوونه میشد چون داشت جلوی چشماش زندگیشو از دست میداد کم کم پرستار را و دکتر اومدن و جونگکوک رو به زور از اتاق بیرون بردن
دکتر : ماساژ قلبی رو شروع میکنیم .....
.
.
.
شوک رو آماده کنید
پرستار: امادست
دکتر: ۱۰۰ ژول
پرستار : حاضره
دکتر : دخترم تو باید قوی باشی لطفا قوی باش میدونی چند نفر منتظرتن پس لطفا قوی باش و زود نباز خودتو
دکتر : ۱۵0 ژول
پرستار : حاضره
جونگکوک: بوراممممممم نه بوراممممممم خواهش میکنم تنهام نزار لطفا تنهام نزار 😭😭😭😭😭😭😭
از دید نویسنده: جونگکوک داشت داد میزد طوری که به کل بیمارستان صداش پخش شده بود دکتر هم داشت به کارش ادامه میداد دیگه دکتر داشت نا امید میشد اما نمی شد که اون دختر رو ول کنه برای همین سعی آخرش رو هم کرد و..
دکتر : ۲۵0 ژول
پرستار : امادست
از دید نویسنده: صدای دستگاه دوباره برگشت و این نشون میداد که بورام تونست که قوی باشه و نجات پیدا کنه
دکتر : آخ بالاخره تونستی
جونگکوک: دیگه نمیتونم طاقت بیارم نباید اینجوری بشه باید به هوش بیاد وگرنه منم میمیرم
امیدوارم خوشتون بیاد ♥️
۵.۳k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.