نویسنده جونگکوک از شدت زیاد فشار و استرس از حال رفت و ها

نویسنده: جونگکوک از شدت زیاد فشار و استرس از حال رفت و هایون به کمک پرستارا اونو بردن به اتاق و بهش سرم جدید وصل کردن

یون سوک: آقای دکتر خواهرم چرا اینجوری شد ؟بازم اینجوری میشه ؟کی قراره به هوش بیاد؟ چرا شما کاری نمیکنید؟

دکتر: دخترم آروم باش خب این شک واقعا خیلی غیر منتظره بود و ما فکرش رو نمی‌کردیم و اینکه معلوم نیست که باز هم همین اتفاق دوباره میفته یا نه ،به هوش اومدنش هم هنوز مشخص نیست ولی به احتمال زیاد به زودی به هوش میاد ، ما هرکاری میتونیم بکنیم رو داریم انجام میدیم

یون سوک: ممنون

دکتر: خواهش میکنم

جونگکوک: آخ خدا سرم خیلی درد می‌کنه چرا همه جا داره میچرخه دور سرم ......وای بورامم اون کجاست حالش چطوره ؟ چرا کسی نیست که پاسخگو باشه

یون سوک: آبجی جون بهوش بیا دیگه من دلم برات تنگ شده دلم برای خنده هات ، گریه هات ، لبخندات و بغل کردند تنگ شده میدونی من به چه امیدی اومدم سئول ،فقط به خاطر اینکه تورو ببینم پس تو چرا اینجوری شده آبجی جون
...
چی .......!

دکتررررررررررررررررررر پرستارررررررررررر یکی بیاددددددددددددد خواهرم ....خواهرم چشماشو داره باز میکنهههههههه

دکتر کجایدددددددددد

از دید نویسنده: بالاخره بورام چشماشو باز کرد دکتر رفت و اونو معاینه کرد و گفت:

دکتر : خب بهتون تبریک میگم خواهرتون داره حالش خوب میشه الان دوباره بی هوش میشه چون اثر دارو های بیهوشی روش هست و تقریبا تا امشب به هوش میاد الان هم اونو به بخش منتقل میکنیم بازم بلا به دور باشه دخترم

یون سوک: نمی‌دونستم از خوشحالی چیکار کنم میخواستم جیغ بزنم میخواستم بال در بیارم و پرواز کنم اصلا یک حالی داشتم اما اما باید برم به جونگکوک هم بگم اونم خیلی نگران بورام بود ولی من نمیتونم بورام رو تنها بزارم ..آره هر وقت به هوش اومد میرم بهش میگم

جونگکوک: هایون ،هایون کجاییی

هایون: بله داداش همینجام چیزی میخواستی

جونگکوک: بورام ،بورام حالش چطوره

هایون : بورام حالش خوبه تو به فکر خودت باش و اینو بدون دیگه نمیتونی از جات تکون بخوری منم تا خوب نشی تورو تنها نمی‌زارم راستی خوب شد که میتونی مثل آدم حرف بزنی


جونگکوک: آخه آبجی

هایون: آخه و اما نداره من مرغم یک پا داره رو حرفم حرف نمیزنی فهمیدی

جونگکوک: خب من می‌خوام بدونم حالش چطوره شده

هایون: باور کن حالش خوبه حالا تو هم استراحت کن

جونگکوک: مگه من میتونم استراحت کنم وقتی بورام توی اون حاله

هایون: چیزی گفتی ؟

جونگکوک: نه چیزی نگفتم

شب :

بورام: .........

امیدوارم خوشتون بیاد ♥️
دیدگاه ها (۲)

بورام : احساس سنگینی زیادی رو پشت چشمام احساس میکردم انگار ن...

جونگکوک: در اتاق رو باز کردم و رفتم داخل تا اینکه رسیدم صدای...

هایون: نه داداشی تو الان حالت خوب نیست نمیتونی حرکت کنی جونگ...

یون سوک داشت دیوونه می شد اما نمیتونست امیدش رو از دست بده چ...

black flower(p,296)

پارت ۱۰+ببین باید حرف بزنیم اینجور نمیشه-گفتم برو تو اتاق (د...

جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۴#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط