شیطان ( پارت نهم )
شیطان ( پارت نهم )
* ویو ا/ت *
چند روز گذشته بود و باز هم خواب های عجیب از اون شیطان میدیدم....افسرده شده بودم! فقط دلم میخواست بمیرمممم!!!!
تو حال خودم بودم که مامانم اومد تو .
م/ا : ا/ت !
ا/ت : چیه؟( بی حوصله گی)
م/ا : من برات یه وقت روان پزشک گرفتم گفتم شاید....
ا/ت : یعنی شما فکر میکنید من دیوونم !!!! ؟
م/ا : چیی....معلومه که نه! عزیزم من فقط حوشحالیتو میخوام!
ا/ت : من دیگه نمیخوام اینجا زندگی کنم!
م/ا : ماهم نمیخوایم اینجا زندگی کنیم!
ا/ت : یعنی روان پزشک میتونه حالم و خوب کنه؟
م/ا : امیدوارم...حالا هم بیا پایین ، خانم ژولیت منتظرته!
ا/ت : هوففف...باشه!
رفتم پایین ، یه خانم با مت و شلوار دیدم یه روی صندلی نشسته و چند تا برگه دستشه.
ژولیت : خب خب...خانم اینجاست...چه عجب!
ا/ت : خب...کارتو شروع کن...حالم و خوب کن!
ژولیت : انقدر تند حرف نزن ، کارم هنوز شروع نشده! باهات کار دارم!
ژولیت : لطفا شما ها برید بیرون با دخترتون حرف دارم!
همه خانواده رفتن و فقط منو اون ژولیت موندیم.
ا/ت : خب...حرفت چیه؟
ژولیت : میشه...چیزی که دیدی رو برام به صورت یه طراحی بکشی؟!
ا/ت : یعنی این کمکم میکنه؟!
ژولیت : فقط کاری رو که گفتم بکون!
ا/ت : ب...باشه!
شروع به کشیدنش کردم، تمام چیزی که دیدم.
و دادم به ژولیت.
ژولیت : خدای من...
ا/ت : چیه؟ الان دیگه رسما دیوونم؟!
ژولیت : ن....نه! فکر کنم فقط یکم کارم سخت تره!
علاقه شدید به این ایموجی🗿
* ویو ا/ت *
چند روز گذشته بود و باز هم خواب های عجیب از اون شیطان میدیدم....افسرده شده بودم! فقط دلم میخواست بمیرمممم!!!!
تو حال خودم بودم که مامانم اومد تو .
م/ا : ا/ت !
ا/ت : چیه؟( بی حوصله گی)
م/ا : من برات یه وقت روان پزشک گرفتم گفتم شاید....
ا/ت : یعنی شما فکر میکنید من دیوونم !!!! ؟
م/ا : چیی....معلومه که نه! عزیزم من فقط حوشحالیتو میخوام!
ا/ت : من دیگه نمیخوام اینجا زندگی کنم!
م/ا : ماهم نمیخوایم اینجا زندگی کنیم!
ا/ت : یعنی روان پزشک میتونه حالم و خوب کنه؟
م/ا : امیدوارم...حالا هم بیا پایین ، خانم ژولیت منتظرته!
ا/ت : هوففف...باشه!
رفتم پایین ، یه خانم با مت و شلوار دیدم یه روی صندلی نشسته و چند تا برگه دستشه.
ژولیت : خب خب...خانم اینجاست...چه عجب!
ا/ت : خب...کارتو شروع کن...حالم و خوب کن!
ژولیت : انقدر تند حرف نزن ، کارم هنوز شروع نشده! باهات کار دارم!
ژولیت : لطفا شما ها برید بیرون با دخترتون حرف دارم!
همه خانواده رفتن و فقط منو اون ژولیت موندیم.
ا/ت : خب...حرفت چیه؟
ژولیت : میشه...چیزی که دیدی رو برام به صورت یه طراحی بکشی؟!
ا/ت : یعنی این کمکم میکنه؟!
ژولیت : فقط کاری رو که گفتم بکون!
ا/ت : ب...باشه!
شروع به کشیدنش کردم، تمام چیزی که دیدم.
و دادم به ژولیت.
ژولیت : خدای من...
ا/ت : چیه؟ الان دیگه رسما دیوونم؟!
ژولیت : ن....نه! فکر کنم فقط یکم کارم سخت تره!
علاقه شدید به این ایموجی🗿
۲۷.۵k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.