پارت چهاردهم
پارت چهاردهم
نوای عشق
پنج ماه بعد
ویو ات
تو این پنج ماه خیلی اتفاق ها گذشت اول این که تهیونگ بعد از چهار ماه ز.ن.د.ا.ن.آزاد شد خیلی شرایط سختی بود ولی آزاد شد
بعد این که با مامان و بابام آشتی کردم چون تو آزادی تهیونگ خیلی کمکمون کردن
و آخرین که حاملم درست پنج ماهه دوقلو حاملم یه دختر و یه پسر تهیونگ تا روز آزادیش اصلا از این قضیه خبر نداشت وقتی من رو تو اون حالت دید اصلا نمیتونم ذوقش رو تعریف کنم خیلی خوشحال بود و دقیقا لحظه ای که فهمید دوقلو آن از ذوق داشت پرواز میکرد تهیونگ حتی به خاطر اونا و خانوادمون م.ا.ف.ی.ا و کارهاش رو ترک کرد و الان یه شرکت راه انداخته و خیلی موفق هستش.
چهار ماه بعد
بیمارستان ویو ات
با سرگیجه چشم هام رو باز کردم ،همه دور برم بودن مامان و بابای خودم و تهیونگ با گیجی پرسیدم
ات:بچه هام کو
مامان خندید و گفت :نترس دوتاشونم سالمن دارن میان
بعد این حرف مامان یهو تهیونگ وارد شد ولی با دو تا گهواره (همون چیز های که بچه هارو توش میزارن)اومد تو با خوشحالی گفت
تهیونگ :و عضو های جدید خانوادمون کیم لونا و کیم تهیون
ات:از خوشحالی گریم گرفته بود خیلی خوشگل و کوچولو بودن تهیونگ لونا رو گرفت بغلش و منم تهیون رو بعد از این که تهیون گریه کرد همه از اتاق رفتن بیرون به جز تهیونگ تا من خجالت نکشم
وقتی بهش ش.ی.ر. میدادم انگار بهترین حس دنیا بود داشتم گریه میکردم که تهیونگ ب.و.س.ی.د.ت.م.و گفت
تهیونگ :به خاطر این دوتا کادوی زیبا ازت خیلی ممنونم زندگیم خیلی دوست دارم
ات:من بیشتر
و این قصه هم به پایان رسید امیدوارم که از این فیک خوشتون اومده باشه
منتظر فیک بعدی از جین باشید خیلی دوستون دارم بای 💗💗❤️💛
نوای عشق
پنج ماه بعد
ویو ات
تو این پنج ماه خیلی اتفاق ها گذشت اول این که تهیونگ بعد از چهار ماه ز.ن.د.ا.ن.آزاد شد خیلی شرایط سختی بود ولی آزاد شد
بعد این که با مامان و بابام آشتی کردم چون تو آزادی تهیونگ خیلی کمکمون کردن
و آخرین که حاملم درست پنج ماهه دوقلو حاملم یه دختر و یه پسر تهیونگ تا روز آزادیش اصلا از این قضیه خبر نداشت وقتی من رو تو اون حالت دید اصلا نمیتونم ذوقش رو تعریف کنم خیلی خوشحال بود و دقیقا لحظه ای که فهمید دوقلو آن از ذوق داشت پرواز میکرد تهیونگ حتی به خاطر اونا و خانوادمون م.ا.ف.ی.ا و کارهاش رو ترک کرد و الان یه شرکت راه انداخته و خیلی موفق هستش.
چهار ماه بعد
بیمارستان ویو ات
با سرگیجه چشم هام رو باز کردم ،همه دور برم بودن مامان و بابای خودم و تهیونگ با گیجی پرسیدم
ات:بچه هام کو
مامان خندید و گفت :نترس دوتاشونم سالمن دارن میان
بعد این حرف مامان یهو تهیونگ وارد شد ولی با دو تا گهواره (همون چیز های که بچه هارو توش میزارن)اومد تو با خوشحالی گفت
تهیونگ :و عضو های جدید خانوادمون کیم لونا و کیم تهیون
ات:از خوشحالی گریم گرفته بود خیلی خوشگل و کوچولو بودن تهیونگ لونا رو گرفت بغلش و منم تهیون رو بعد از این که تهیون گریه کرد همه از اتاق رفتن بیرون به جز تهیونگ تا من خجالت نکشم
وقتی بهش ش.ی.ر. میدادم انگار بهترین حس دنیا بود داشتم گریه میکردم که تهیونگ ب.و.س.ی.د.ت.م.و گفت
تهیونگ :به خاطر این دوتا کادوی زیبا ازت خیلی ممنونم زندگیم خیلی دوست دارم
ات:من بیشتر
و این قصه هم به پایان رسید امیدوارم که از این فیک خوشتون اومده باشه
منتظر فیک بعدی از جین باشید خیلی دوستون دارم بای 💗💗❤️💛
۹.۱k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.