پارت (3)🫂🖇🥺❤
پارت (3)🫂🖇🥺❤
ا.ت: وقتی جیمین گفت یکی و دوست داره بغضم گرفت و بزور خودمو نگه داشتم:
چه خوب .. کی هست این خانم خوشبخت که دل دوست مارو برده؟
جیمین:اسمش ماریاست خیلی دختر خوبیه ی چند وقتی هست که با هم هستیم .. میخواستمبهت بگم گفتم بزار از حسم مطمئن بشم
ا.ت:چقد خوب باید حتما این دخترخانم خوشبخت و ببینم
جیمین:*خنده*
ا.ت:میخوای فردا بگی بیاد اینجا .. یا ببین اگه معذب میشه بریم رستورانی جایی ببینمش
جیمین:عاره حتما بهش میگم
ا.ت:خب با من کاری نداری خیلی خستم میرگ بخوابم
جیمین:ن برو خوب بخوابی.
ا.ت《 رفتم توی اتاقم درو بستم و هودمو انداختم رو تتت و اجازه دادم اشکام بیاد
پس حدسم درست بود اون یکی دیگه رو دوست داره اونقد گریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد
صبح:/
با صدای در بیدار شدم
ا.ت:بله؟
جیمین:میتونم بیام تو؟
ا.ت:بیا
جیمین:هنوز خوابی بیدار شو دختر .. نچ نچ نچ با اون لباسات خوابیدی ؟اخه من به تو جی بگم
ا.ت:خیلی خسته بودم یادم رفت لباسامو عوض کنم .. خب کاری داشتی؟
جیمین:عاره خواستم بگم که ماریا قراره امروز بیاد اینجا برای ناهار دعوتش کردم
ا.ت از جاش پاشد:اع چقد خوب تو برو من لباسامو عوض کنم بیام
جیمین:اوکی
جیمین رفت رفتم ی دوش گرفتم و لباسامو پوشیدم و رفتم اشپزخونه
جیمین:چه عجب از اینورا؟میخواسین نمیومدین..
ا.ت:تیکه ننداز خوب خسته بودم
جیمین:چرا موهات خیسه؟؟خشک نکردی؟
ا.ت:ن ولش کن خودش خشک میشه
جیمین:نخیر بیا برات خشک میکنم
ا.ت:نمیخواد تو
جیمین به حرفش گوش ندادو دستشو گرفت برد توی اتاق و سسشوار و دراورد و شروع کرد به خشک کردن
....
ا.ت: وقتی جیمین گفت یکی و دوست داره بغضم گرفت و بزور خودمو نگه داشتم:
چه خوب .. کی هست این خانم خوشبخت که دل دوست مارو برده؟
جیمین:اسمش ماریاست خیلی دختر خوبیه ی چند وقتی هست که با هم هستیم .. میخواستمبهت بگم گفتم بزار از حسم مطمئن بشم
ا.ت:چقد خوب باید حتما این دخترخانم خوشبخت و ببینم
جیمین:*خنده*
ا.ت:میخوای فردا بگی بیاد اینجا .. یا ببین اگه معذب میشه بریم رستورانی جایی ببینمش
جیمین:عاره حتما بهش میگم
ا.ت:خب با من کاری نداری خیلی خستم میرگ بخوابم
جیمین:ن برو خوب بخوابی.
ا.ت《 رفتم توی اتاقم درو بستم و هودمو انداختم رو تتت و اجازه دادم اشکام بیاد
پس حدسم درست بود اون یکی دیگه رو دوست داره اونقد گریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد
صبح:/
با صدای در بیدار شدم
ا.ت:بله؟
جیمین:میتونم بیام تو؟
ا.ت:بیا
جیمین:هنوز خوابی بیدار شو دختر .. نچ نچ نچ با اون لباسات خوابیدی ؟اخه من به تو جی بگم
ا.ت:خیلی خسته بودم یادم رفت لباسامو عوض کنم .. خب کاری داشتی؟
جیمین:عاره خواستم بگم که ماریا قراره امروز بیاد اینجا برای ناهار دعوتش کردم
ا.ت از جاش پاشد:اع چقد خوب تو برو من لباسامو عوض کنم بیام
جیمین:اوکی
جیمین رفت رفتم ی دوش گرفتم و لباسامو پوشیدم و رفتم اشپزخونه
جیمین:چه عجب از اینورا؟میخواسین نمیومدین..
ا.ت:تیکه ننداز خوب خسته بودم
جیمین:چرا موهات خیسه؟؟خشک نکردی؟
ا.ت:ن ولش کن خودش خشک میشه
جیمین:نخیر بیا برات خشک میکنم
ا.ت:نمیخواد تو
جیمین به حرفش گوش ندادو دستشو گرفت برد توی اتاق و سسشوار و دراورد و شروع کرد به خشک کردن
....
۵۰.۰k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.