پارت (4)🫂🖇🥺❤
پارت (4)🫂🖇🥺❤
جیمین به حرفش گوش ندادو دستشو گرفت برد توی اتاق و سسشوار و دراورد و شروع کرد به خشک کردن
....
ا.ت توی این مدت بغض کرده بود و داشت جیمین و که موهاشو خشک میکرد توی ایینه میدید
بعد کار جیمین ا.ت نتونست تحمل کنه و بیصدا اشک میریخت سرشو انداخت پایین که جیمین نبینه
جیمین:ا.ت؟؟
ا.ت:هوم؟؟
جیمین:چیزی شده؟
ا.ت:نه چیزی نیست تو برو منم الان میام
جیمین:اوکی ..اومدم بیرون مطمئن بودم که ا.ت ی چیزیش هست و چیزی نمیگه .. ولش کن باید برم حاضرشم که ماریا قراره بیاد
...
ا.ت:/ وقای حالم بهتر شد رفتم پایین دیدم جیمین داره غذا درست میکنه
ا.ت:کمک نمیخوای اقا داماد؟
جیمین:*خنده*هنوز خبری نیست ولی کمک میخوام بید این هویجارو خورد کن
ا.ت:اوکی
...
کار غذا تموم شد که صدای زنگ در اومد
جیمین:فک کنم هودشه میرم درو باز کنم
ا.ت:اوکی برو
جیمین رفت درو باز کرد و با ی دختر اومد داخل ..
خداوکیلی دختر خیلی خوشگلی بود ی لباس ناز پوشیده بود که خیلی بهش میومد
ماریا:سلام
ا.ت:سلام
جیمین:ماریا:دوستم ا.ت .. ا.ت ایشونم ماریا
ماریا:خیلی از اشناییتون خوشوقتم
ا.ت:همچنین.. بایین بشینین تا ازتون پزیرایی کنم
جیمین:ولی..
ا.ت:گفم شما برین
جیمین:اوکی .. رفتن نشستن
ا.ت:/دختر با ادبی بود واقعا جیمین سلیقه خوبی داره ابمیوه هارو گذاشتم تو سینی و رقتم پیششون
ا.ت:خیلی خوش اومدی
ماریا:ممنون*لبخند* جیمین خیلی از شما برای من تعریف کرده .. میگفت خیلی دختر خوب و خوشگلی بودین .. حالا که میبینم دروغ نگفته
ا.ت:*خنده*
بعد چند دقیقه...
ا.ت:ناهار امادس بیاین
جیمین:بریم
بعد ناهار:/
ماریا:دستتون درد نکنه واقعا خوشمزه بود
ا.ت:قابلی نداشت دستپخت اقای جیمین بود
...
نظر فراموش نشه😘
جیمین به حرفش گوش ندادو دستشو گرفت برد توی اتاق و سسشوار و دراورد و شروع کرد به خشک کردن
....
ا.ت توی این مدت بغض کرده بود و داشت جیمین و که موهاشو خشک میکرد توی ایینه میدید
بعد کار جیمین ا.ت نتونست تحمل کنه و بیصدا اشک میریخت سرشو انداخت پایین که جیمین نبینه
جیمین:ا.ت؟؟
ا.ت:هوم؟؟
جیمین:چیزی شده؟
ا.ت:نه چیزی نیست تو برو منم الان میام
جیمین:اوکی ..اومدم بیرون مطمئن بودم که ا.ت ی چیزیش هست و چیزی نمیگه .. ولش کن باید برم حاضرشم که ماریا قراره بیاد
...
ا.ت:/ وقای حالم بهتر شد رفتم پایین دیدم جیمین داره غذا درست میکنه
ا.ت:کمک نمیخوای اقا داماد؟
جیمین:*خنده*هنوز خبری نیست ولی کمک میخوام بید این هویجارو خورد کن
ا.ت:اوکی
...
کار غذا تموم شد که صدای زنگ در اومد
جیمین:فک کنم هودشه میرم درو باز کنم
ا.ت:اوکی برو
جیمین رفت درو باز کرد و با ی دختر اومد داخل ..
خداوکیلی دختر خیلی خوشگلی بود ی لباس ناز پوشیده بود که خیلی بهش میومد
ماریا:سلام
ا.ت:سلام
جیمین:ماریا:دوستم ا.ت .. ا.ت ایشونم ماریا
ماریا:خیلی از اشناییتون خوشوقتم
ا.ت:همچنین.. بایین بشینین تا ازتون پزیرایی کنم
جیمین:ولی..
ا.ت:گفم شما برین
جیمین:اوکی .. رفتن نشستن
ا.ت:/دختر با ادبی بود واقعا جیمین سلیقه خوبی داره ابمیوه هارو گذاشتم تو سینی و رقتم پیششون
ا.ت:خیلی خوش اومدی
ماریا:ممنون*لبخند* جیمین خیلی از شما برای من تعریف کرده .. میگفت خیلی دختر خوب و خوشگلی بودین .. حالا که میبینم دروغ نگفته
ا.ت:*خنده*
بعد چند دقیقه...
ا.ت:ناهار امادس بیاین
جیمین:بریم
بعد ناهار:/
ماریا:دستتون درد نکنه واقعا خوشمزه بود
ا.ت:قابلی نداشت دستپخت اقای جیمین بود
...
نظر فراموش نشه😘
۴۸.۰k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.