پارت (2) 🫂🖇🥺❤
پارت (2) 🫂🖇🥺❤
ساعت ۶ عصر:/
ا.ت:/حوصلم سر رفته بود جیمینم نبود ما با هم دوستای خوب و صمیمی بودیم با هم بودیم .. با هم زندگی میکردیم.. چون من پولم کم بود جیمین گفتدبیا پولامونو بزاریم رو هم ی خونه بگیریم .. منم قبول کردم .. هر روز با اون وقت میگزروندم .. ممیدونم فک کنم ی حسایی بهش داشتم .. فک کنم بهش علاقه دارم .. وقتی نیست خیلی حالم بد میشه الانم که خونه نیست و رفته
گفتم برای اینکه ی زره حوصلم بیاد سر جاش برم بیرون چنتا خیابون ی کافه هست و گفتم برم اونجا .. وقتی با جیمین حوصلمون سر میرفتیم اونجا..
حاضر شدم رفتم به سمت کافه وقتی رسیدم کسی نبود خیلی خلوت بود رفتم طبقه دوم نشستم سر ی میز
گارسون اومد سفارشمو گرفت و رفت داشتم نگاه میکردم یدفه صدای زنگوله کافه اومد به پایین نکاه کردم .. جیمین بود ولی اونی که کنارش بود کی بود؟
اون دختره؟کی بود؟
خدا نکنه بالا بیان دوست ندارم ببینتم .. اشک تو چشام جمع شد خیلی ناراحت بودم
شاد من اشتباه میکنم جیمین منو دوست نداره
شاید این عشق ی طرفه باشه
از کافه بدون اینکه اونا منو ببینن زدم بیرون
...سه ساعت بعد:/
همینجوری داشتم توی خیابونا میگشتم بی هدف داشتم قدم میزدم
جیمین:/
امروز با ماریا قرار داشتم .. راستش من اونو خیلی دوست دارم قرار بود امشب به ا.ت بگم
وقتی رسیدم خونه هرچقدر اونو صدا زدم جواب نداد یعنی کجا رفته؟؟
همینطور داشتم با خودم فکر میکردم که صدای در اومد سریع رفتم سمت در
جیمین:ا.ت معلومه کجا بودی؟
ا.ت:بیرون بودم
جیمین:کجای بیرون؟
ا.ت:هیچجا ،رفتم دور بزنم خوصلم سر رفته بود
جیمین:بیا بشین کار دارم
ا.ت:چیکار؟
جیمین:بیا بشین
ا.ت:خب بگو
جیمین:راستش...
ا.ت.:چی؟
جیمین:من..
ا.ت:تو چی؟
جیمین:من یکیو دوست دارم
...
نظر یادت نره خوشگل💋❤
ساعت ۶ عصر:/
ا.ت:/حوصلم سر رفته بود جیمینم نبود ما با هم دوستای خوب و صمیمی بودیم با هم بودیم .. با هم زندگی میکردیم.. چون من پولم کم بود جیمین گفتدبیا پولامونو بزاریم رو هم ی خونه بگیریم .. منم قبول کردم .. هر روز با اون وقت میگزروندم .. ممیدونم فک کنم ی حسایی بهش داشتم .. فک کنم بهش علاقه دارم .. وقتی نیست خیلی حالم بد میشه الانم که خونه نیست و رفته
گفتم برای اینکه ی زره حوصلم بیاد سر جاش برم بیرون چنتا خیابون ی کافه هست و گفتم برم اونجا .. وقتی با جیمین حوصلمون سر میرفتیم اونجا..
حاضر شدم رفتم به سمت کافه وقتی رسیدم کسی نبود خیلی خلوت بود رفتم طبقه دوم نشستم سر ی میز
گارسون اومد سفارشمو گرفت و رفت داشتم نگاه میکردم یدفه صدای زنگوله کافه اومد به پایین نکاه کردم .. جیمین بود ولی اونی که کنارش بود کی بود؟
اون دختره؟کی بود؟
خدا نکنه بالا بیان دوست ندارم ببینتم .. اشک تو چشام جمع شد خیلی ناراحت بودم
شاد من اشتباه میکنم جیمین منو دوست نداره
شاید این عشق ی طرفه باشه
از کافه بدون اینکه اونا منو ببینن زدم بیرون
...سه ساعت بعد:/
همینجوری داشتم توی خیابونا میگشتم بی هدف داشتم قدم میزدم
جیمین:/
امروز با ماریا قرار داشتم .. راستش من اونو خیلی دوست دارم قرار بود امشب به ا.ت بگم
وقتی رسیدم خونه هرچقدر اونو صدا زدم جواب نداد یعنی کجا رفته؟؟
همینطور داشتم با خودم فکر میکردم که صدای در اومد سریع رفتم سمت در
جیمین:ا.ت معلومه کجا بودی؟
ا.ت:بیرون بودم
جیمین:کجای بیرون؟
ا.ت:هیچجا ،رفتم دور بزنم خوصلم سر رفته بود
جیمین:بیا بشین کار دارم
ا.ت:چیکار؟
جیمین:بیا بشین
ا.ت:خب بگو
جیمین:راستش...
ا.ت.:چی؟
جیمین:من..
ا.ت:تو چی؟
جیمین:من یکیو دوست دارم
...
نظر یادت نره خوشگل💋❤
۵۶.۶k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.