«عشق پولی پارت۴۵»
«عشق پولی پارت۴۵»
جیمین با خودش درگیر بود نمیدونست چیکار کنه واقعا نمیدونست هی با خودش حرف میزد و رفت یچی بخوره و دید ا.ت براش صبحانه درس کرده و خوردش و ظرفار گذاشتو شست(مردرویایی همه ی دخترا🥺🌈✨)و رفت بیرون س کارش و توهم با یوجون حرف میزدی و قضیه رو براش تعریف کردی و یوجون گفت ک عاشقش شدی و نمیدونستی چیکار کنی انگارک خل شده بودی میخواستی سرت بکوبی ب دیوار و هی حس بیقراری داشتی یوقت کتاب میخوندی یوقت قدم میزدی نمیدپنستی چیکار کنی یکم رفتی نزدیک پنجره و با مامانو بابات حرف زدی
+باباا مامان داداش زن داداش من گیج شدمم فک کنم عاشق شدم خودم خودمو نمیشناسم و نمیدونم ک کی هستم و واقعا خودم احساس بدی دارم حس میکنم هیون و بازیچه کردمو دارم با احساسات همشون بازی میکنم و اصلا نمیتونم از خواهرتم نمیتونم مراقبت کنم هیون از من بیشتر مراقب خواهرمه انگار ک اون باباشه نمیدونم چیکار کنم خواهرمم ک(بعدا ی اسم برا خواهرش پیدا میکنم)با هیون خیلی خوبه ولی با جیمینم همون اندازهخوبه ماماننن چیکار کنم(گریه)
جیمین رفت تو ماشین و تازه فهمید ک امروز روز کارش نبود و دوباره اومد بالا و خودشم نمیدونست چیکارکنه درو ک باز کرد صدای گریه های تورو میشنید ک با خودت حرف میزدی
+ماماننن کجایی ک دخترت خودشو نمیشناسهه باباااااا داداششش ترو خدا بیاینن پیشممم داداش حق....داداش کجایی ک خواهرت نمیتونه از خواهر کوچولوش مراقبت کنههه زن داداش دیگه اذی...اذیتت حق نمی حق نمیکنم .... تروخدا برگردین....
جیمین با خودش درگیر بود نمیدونست چیکار کنه واقعا نمیدونست هی با خودش حرف میزد و رفت یچی بخوره و دید ا.ت براش صبحانه درس کرده و خوردش و ظرفار گذاشتو شست(مردرویایی همه ی دخترا🥺🌈✨)و رفت بیرون س کارش و توهم با یوجون حرف میزدی و قضیه رو براش تعریف کردی و یوجون گفت ک عاشقش شدی و نمیدونستی چیکار کنی انگارک خل شده بودی میخواستی سرت بکوبی ب دیوار و هی حس بیقراری داشتی یوقت کتاب میخوندی یوقت قدم میزدی نمیدپنستی چیکار کنی یکم رفتی نزدیک پنجره و با مامانو بابات حرف زدی
+باباا مامان داداش زن داداش من گیج شدمم فک کنم عاشق شدم خودم خودمو نمیشناسم و نمیدونم ک کی هستم و واقعا خودم احساس بدی دارم حس میکنم هیون و بازیچه کردمو دارم با احساسات همشون بازی میکنم و اصلا نمیتونم از خواهرتم نمیتونم مراقبت کنم هیون از من بیشتر مراقب خواهرمه انگار ک اون باباشه نمیدونم چیکار کنم خواهرمم ک(بعدا ی اسم برا خواهرش پیدا میکنم)با هیون خیلی خوبه ولی با جیمینم همون اندازهخوبه ماماننن چیکار کنم(گریه)
جیمین رفت تو ماشین و تازه فهمید ک امروز روز کارش نبود و دوباره اومد بالا و خودشم نمیدونست چیکارکنه درو ک باز کرد صدای گریه های تورو میشنید ک با خودت حرف میزدی
+ماماننن کجایی ک دخترت خودشو نمیشناسهه باباااااا داداششش ترو خدا بیاینن پیشممم داداش حق....داداش کجایی ک خواهرت نمیتونه از خواهر کوچولوش مراقبت کنههه زن داداش دیگه اذی...اذیتت حق نمی حق نمیکنم .... تروخدا برگردین....
۳.۹k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.