پارت ۷۱
پارت ۷۱
♧اولاً یه نفر نیست فکر کنم سه نفرن دومن به خاطر اینکه دوست پسرمه سومن چون به طرز عجیبی نمیخوام سنگ به دست اون افراد بد برسه راضی شدین؟
=میرم موتور رو روشن کنم
! منم میرم آماده شم
یونگی لبخندی زد و به رفتن برادراش نگاه کرد حداقل کسایی بودن که همیشه حمایتش میکردن ولی خب.......اونا خیلی دیر رسیدن و با جسد کسی رو به رو شدن
.......
بالاخره همه به جایی که فیلیکس پیدا کرده بود رسیدن کاترین نگاهی به عمارت کرد امیدوار بود این همه ساعتی که استرس کشید ارزش داشته باشه و بقیه واقعاً اینجا باشن با اومدن دست کوک روی شونهاش حواسش جمع شد
_آمادهای بعد نقشهای که کشیدیم رو اجرا کنیم
+آره آمادهتر از هر چیزیم
لیسا با برداشتن یک ساک به همه پیوست فیلیکسم توی ماشین بود تا از دور راهنماییشون کنه همه آماده بودن بدون اینکه بدونن که بعد از رسیدن خبره یک قاتل جدید یه نفر در مورد کاترین اطلاعات جمع کرده و بعد از فهمیدن اینکه پلیسه حدس زده که اون یک جاسوس بوده و همه رو مطلع کرد و همه دارن میان اونجا کوک لبخند زد و بعد از برداشتن چاقوش و اسلحهاش به کاترین نگاه کرد
_بزن بریم کیت
+بزن بریم کوک
هر دو لبخند زدم و بدون در نظر گرفتن لیسا رفتن البته لیسام از خداش بود که کسی نبیندش
............
نگهبانا اطراف حیاط میچرخیدند که دود شدیدی کل زمین رو فرا گرفت بوی عجیبی مثل بوی کارامل میداد بعد از چند دقیقه همه نگهبانا بیهوش شدن
_حداقل تو یکی از موادی خوبی دیدیم
لیسا چشم غرهای به کوک رفت
◇توی همش خوبی دیدی فقط خبر نداشتی بزنین بریم تا چند دقیقه دیگه به هوش میان
بزن بریم
با وارد شدن سه نفر تمام افراد خونه رو دیدن انگار همه منتظرشون بودن سیسی همونطور که نگاهشون میکرد لبخندی زد
■خوش اومدین به جایی که قراره بمیرین
بعد این حرفش عقب رفت و وارد اتاقی شد و اون سه نفرو با تمام نگهبانهای خونه یعنی ۲۵۰ نفر آدم تنها گذاشت
+این یه دونه رو احتمال نداده بودیم
کوک همونطور که اسلحش رو آماده میکرد خونسرد گفت
_نگران نباش بسپارش به من و لیسا
خواهر برادر با نگاه کردن به همدیگه پوزخندی زدن لیسا کیسهایو از توی کیفش به سرعت برداشته و روی هوا پرتاب کرد و در کسری از ثانیه با تیری که کوک زد کل اون پودر توی هوا پخش شد کوک دهن خودشو کاترین و گرفت و لیسام دهن خودشو بعد از چند دقیقه که ذرات وارد دماغ اون افراد شد به آروم از درون تجزیه شدن گرد و غبار به آرومی داشته از بین میرفت...........
♧اولاً یه نفر نیست فکر کنم سه نفرن دومن به خاطر اینکه دوست پسرمه سومن چون به طرز عجیبی نمیخوام سنگ به دست اون افراد بد برسه راضی شدین؟
=میرم موتور رو روشن کنم
! منم میرم آماده شم
یونگی لبخندی زد و به رفتن برادراش نگاه کرد حداقل کسایی بودن که همیشه حمایتش میکردن ولی خب.......اونا خیلی دیر رسیدن و با جسد کسی رو به رو شدن
.......
بالاخره همه به جایی که فیلیکس پیدا کرده بود رسیدن کاترین نگاهی به عمارت کرد امیدوار بود این همه ساعتی که استرس کشید ارزش داشته باشه و بقیه واقعاً اینجا باشن با اومدن دست کوک روی شونهاش حواسش جمع شد
_آمادهای بعد نقشهای که کشیدیم رو اجرا کنیم
+آره آمادهتر از هر چیزیم
لیسا با برداشتن یک ساک به همه پیوست فیلیکسم توی ماشین بود تا از دور راهنماییشون کنه همه آماده بودن بدون اینکه بدونن که بعد از رسیدن خبره یک قاتل جدید یه نفر در مورد کاترین اطلاعات جمع کرده و بعد از فهمیدن اینکه پلیسه حدس زده که اون یک جاسوس بوده و همه رو مطلع کرد و همه دارن میان اونجا کوک لبخند زد و بعد از برداشتن چاقوش و اسلحهاش به کاترین نگاه کرد
_بزن بریم کیت
+بزن بریم کوک
هر دو لبخند زدم و بدون در نظر گرفتن لیسا رفتن البته لیسام از خداش بود که کسی نبیندش
............
نگهبانا اطراف حیاط میچرخیدند که دود شدیدی کل زمین رو فرا گرفت بوی عجیبی مثل بوی کارامل میداد بعد از چند دقیقه همه نگهبانا بیهوش شدن
_حداقل تو یکی از موادی خوبی دیدیم
لیسا چشم غرهای به کوک رفت
◇توی همش خوبی دیدی فقط خبر نداشتی بزنین بریم تا چند دقیقه دیگه به هوش میان
بزن بریم
با وارد شدن سه نفر تمام افراد خونه رو دیدن انگار همه منتظرشون بودن سیسی همونطور که نگاهشون میکرد لبخندی زد
■خوش اومدین به جایی که قراره بمیرین
بعد این حرفش عقب رفت و وارد اتاقی شد و اون سه نفرو با تمام نگهبانهای خونه یعنی ۲۵۰ نفر آدم تنها گذاشت
+این یه دونه رو احتمال نداده بودیم
کوک همونطور که اسلحش رو آماده میکرد خونسرد گفت
_نگران نباش بسپارش به من و لیسا
خواهر برادر با نگاه کردن به همدیگه پوزخندی زدن لیسا کیسهایو از توی کیفش به سرعت برداشته و روی هوا پرتاب کرد و در کسری از ثانیه با تیری که کوک زد کل اون پودر توی هوا پخش شد کوک دهن خودشو کاترین و گرفت و لیسام دهن خودشو بعد از چند دقیقه که ذرات وارد دماغ اون افراد شد به آروم از درون تجزیه شدن گرد و غبار به آرومی داشته از بین میرفت...........
۴.۴k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.