من اومدمممممممم
من اومدمممممممم
پارت ۴۴
☆میشه بدونم اون کتاب رو از کجا گیر اوردی؟
+ اممممم شاید وارد اتاق با در مشکی شدم؟
کوک با بهت به نارا نگاه کرد
_شوخییییی میکنی ؟ ما گفتیم نری اون توووو
+دقیقا واسه همون رفتم خب
نامجون خندید
×دقیقا وقتی داشتی سرک میکشیدی من رو تخت بودم
+خدای منننننن
☆میدونید بیخیال الان مهم اینه که نارا میدونه جام خونین کجاست مگه نه ؟
نارا تیکه ای از موهاش رو دور انگشتش پیچید
+خب میدونید یه جورایی نه در واقع توی کتاب گفته
"
پس از مرگ هر فرد نزدیک به خانواده کیم محل جام تغییر میکند
تنها خون تمام اشخاص میتونه محل اصلی جام رو نشون بده "
+این چیزی بود که نوشته
تهیونگ کمی فکر کرد و گفت
☆خب ....خاندان کیم کین؟
نارا لبخند زد
+انگاری شما
نامجون گفت
×نه این ممکن نیست
÷ما یتیمیم
نارا در حالی که سمت کتاب میرفت گفت
+دقیقا توی کتاب در مورد یه خانواده گفته میشه که بهشون خاندان کیم میگن اونا با خوناشاما دوست میشن و چون خونشون خاص بوده میتونن با استفاده ازش خوناشام ها رو آدم کنن اما بعد چند سال اون خاندان رو کشتن و اونها بچه هاشون رو مخفی کردن
هوپ همونطور که مغزش داشت میترکید گفت
٪ا....اوکی یه ذره گیج کنندست
÷یعنی ما الان باید خون هامون رو با هم قاطی کنیم ؟
همه با هم تایید کردن یونا با چاقو اومد سمت پسرا
*دستاتون رو بیارین جلو
+یا خدا این چی آوردی
&این اندازه کل کله منه
یونا همونطور که به چاقوی توی دستش نگاه میکرد گفت
*به نظرم این بهترینش بود
+درسته که بهترینشه ولی نمیخوایم دستاشونو قطع کنیم فقط قراره یه رد ساده بندازیم
هانا با سر حرف نارا را تایید کرد
*الان دوباره برم آشپزخونه؟
این بار یونگی پرید وسط حرف یونا
# اولاً ما قرار نیست به شما اجازه بدیم که دستمونو ببرین چون بدون شک به فنا میدیمون در ضمن ما دندون نیش داریم میتونیم با اون خراش بندازیم.......
پارت ۴۴
☆میشه بدونم اون کتاب رو از کجا گیر اوردی؟
+ اممممم شاید وارد اتاق با در مشکی شدم؟
کوک با بهت به نارا نگاه کرد
_شوخییییی میکنی ؟ ما گفتیم نری اون توووو
+دقیقا واسه همون رفتم خب
نامجون خندید
×دقیقا وقتی داشتی سرک میکشیدی من رو تخت بودم
+خدای منننننن
☆میدونید بیخیال الان مهم اینه که نارا میدونه جام خونین کجاست مگه نه ؟
نارا تیکه ای از موهاش رو دور انگشتش پیچید
+خب میدونید یه جورایی نه در واقع توی کتاب گفته
"
پس از مرگ هر فرد نزدیک به خانواده کیم محل جام تغییر میکند
تنها خون تمام اشخاص میتونه محل اصلی جام رو نشون بده "
+این چیزی بود که نوشته
تهیونگ کمی فکر کرد و گفت
☆خب ....خاندان کیم کین؟
نارا لبخند زد
+انگاری شما
نامجون گفت
×نه این ممکن نیست
÷ما یتیمیم
نارا در حالی که سمت کتاب میرفت گفت
+دقیقا توی کتاب در مورد یه خانواده گفته میشه که بهشون خاندان کیم میگن اونا با خوناشاما دوست میشن و چون خونشون خاص بوده میتونن با استفاده ازش خوناشام ها رو آدم کنن اما بعد چند سال اون خاندان رو کشتن و اونها بچه هاشون رو مخفی کردن
هوپ همونطور که مغزش داشت میترکید گفت
٪ا....اوکی یه ذره گیج کنندست
÷یعنی ما الان باید خون هامون رو با هم قاطی کنیم ؟
همه با هم تایید کردن یونا با چاقو اومد سمت پسرا
*دستاتون رو بیارین جلو
+یا خدا این چی آوردی
&این اندازه کل کله منه
یونا همونطور که به چاقوی توی دستش نگاه میکرد گفت
*به نظرم این بهترینش بود
+درسته که بهترینشه ولی نمیخوایم دستاشونو قطع کنیم فقط قراره یه رد ساده بندازیم
هانا با سر حرف نارا را تایید کرد
*الان دوباره برم آشپزخونه؟
این بار یونگی پرید وسط حرف یونا
# اولاً ما قرار نیست به شما اجازه بدیم که دستمونو ببرین چون بدون شک به فنا میدیمون در ضمن ما دندون نیش داریم میتونیم با اون خراش بندازیم.......
۵.۰k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.