شب دردناک
شب دردناک
پارت ۴
جونکوک: آهان پس یعنی مهمونا از خارجی که اومدن یکی از اونا هستی
ات دست به س*ینه شد و با نگاه پروی بهش زل زد
ات : خب منتظرم
جونکوک: منتظر ؟
ات : منتظر معذرت خواهی
جونکوک خنده ای کرد و قدم دیگی بهش نزدیک شد
جونکوک: هی فسقلی من منتظر معذرت خواهی هستم
ات با پوزخند گفت
ات : عه نه بابا
جونکوک: آره مامان
ات : هی آقا جون این تویی که باید معذرت خواهی کنی
جونکوک با پرویی گفت
جونکوک: این تویی که باید معذرت خواهی کنی تو بودی که بدونه در زدن وارد اتاق شدی و الان انگار نه انگار اینجا بدون پیراهن جلوت وایستادم
بهش بر خو د ولی با پوزخند گفت
ات : ایش اصلا نخواستم معذرت خواهیت رو
زود سمته در رفت و دستش را گذاشت رو دست گیره در ولی دست جونکوک که رو در گذاشته شد مانه باز شدن در شد دختره عصبی شد و برگشت سمته پسره که خیلی بهش نزدیک شده بود تا حدی که نفس هایش به صورت زیبا دختره بخوره بازم با بغض گفت
ات : آقای محترم معلوم هست که چیکار میکنید
جونکوک: چرا نگفتی ....
ات: چیو ...
جونکوک: اینکه چرا اومدی اتاقم
ات با غضب گفت
ات : ای بابا خب دنبال اون خرگوش کوچیکه رفت اما در آخر اومدم اینجا خوب شد شنیدین یا بازم بگم
دهنش را سمته گوشه پسره برد و با کمی داد گفت
ات : فهههههمیییییییدییییییی یا بازممممم بگمممم
پسره زود دستش را برداشت از رو در و عقب رفت دستش را گذاشت رو گوشش
جونکوک: ایییی احمق گوشم کر شد
ات خنده بلندی کرد و با عتماد با نفس گفت
ات: چه خوشتیپ هستی شما و همچنین منحرف
از اتاق خارج شد و سمته سالن رفت زیر لبی غرید
ات ... ایشان پسره منحرف فکرده کیه
_____________ سر میز شام
ات : راستی خانم جئون دختر شما رو نمیبینم
خانم/پ: دخترم چرا فضولی میکنی
خانم/ج: نه اشکالی نداره با دوستاش رفته بود پیکنیک
ات با ذوق و خنده گفت
ات : آهان.... تو این هوا پیکنیک خیلی خوش میگذره
جونکوک: راستی خانم ات چند سالتونه
ات با غضب نگاهش کرد و با فشار دادن دندان هایش گفت
ات : ۲۴ چطور
جونکوک: چه خب. ...
دوباره نگاهش را به بشقابش دوخت
اقار/پ: خب دخترم تو هم از این به بعد از پسر آقا جئون یعنی جونکوک کار میکنی
ات : جانممممممم یعنی چرا پدر
آقا/پ: چون شما طراحی هاتون خیلی خوبه و خیلی خوب میتونید کار کنید
ات : پوف به چشم شما
نگاهش رو به بشقاب دوخت و دوباره نگاه خشمگین اش را به جونکوک دوخت
ات : پدر چرا همچنین تصمیمی گرفتی
قا /پ: چون جونکوک اینجوری هواست
ات : آهان
دوباره شروع به خوردن کرد
پارت ۴
جونکوک: آهان پس یعنی مهمونا از خارجی که اومدن یکی از اونا هستی
ات دست به س*ینه شد و با نگاه پروی بهش زل زد
ات : خب منتظرم
جونکوک: منتظر ؟
ات : منتظر معذرت خواهی
جونکوک خنده ای کرد و قدم دیگی بهش نزدیک شد
جونکوک: هی فسقلی من منتظر معذرت خواهی هستم
ات با پوزخند گفت
ات : عه نه بابا
جونکوک: آره مامان
ات : هی آقا جون این تویی که باید معذرت خواهی کنی
جونکوک با پرویی گفت
جونکوک: این تویی که باید معذرت خواهی کنی تو بودی که بدونه در زدن وارد اتاق شدی و الان انگار نه انگار اینجا بدون پیراهن جلوت وایستادم
بهش بر خو د ولی با پوزخند گفت
ات : ایش اصلا نخواستم معذرت خواهیت رو
زود سمته در رفت و دستش را گذاشت رو دست گیره در ولی دست جونکوک که رو در گذاشته شد مانه باز شدن در شد دختره عصبی شد و برگشت سمته پسره که خیلی بهش نزدیک شده بود تا حدی که نفس هایش به صورت زیبا دختره بخوره بازم با بغض گفت
ات : آقای محترم معلوم هست که چیکار میکنید
جونکوک: چرا نگفتی ....
ات: چیو ...
جونکوک: اینکه چرا اومدی اتاقم
ات با غضب گفت
ات : ای بابا خب دنبال اون خرگوش کوچیکه رفت اما در آخر اومدم اینجا خوب شد شنیدین یا بازم بگم
دهنش را سمته گوشه پسره برد و با کمی داد گفت
ات : فهههههمیییییییدییییییی یا بازممممم بگمممم
پسره زود دستش را برداشت از رو در و عقب رفت دستش را گذاشت رو گوشش
جونکوک: ایییی احمق گوشم کر شد
ات خنده بلندی کرد و با عتماد با نفس گفت
ات: چه خوشتیپ هستی شما و همچنین منحرف
از اتاق خارج شد و سمته سالن رفت زیر لبی غرید
ات ... ایشان پسره منحرف فکرده کیه
_____________ سر میز شام
ات : راستی خانم جئون دختر شما رو نمیبینم
خانم/پ: دخترم چرا فضولی میکنی
خانم/ج: نه اشکالی نداره با دوستاش رفته بود پیکنیک
ات با ذوق و خنده گفت
ات : آهان.... تو این هوا پیکنیک خیلی خوش میگذره
جونکوک: راستی خانم ات چند سالتونه
ات با غضب نگاهش کرد و با فشار دادن دندان هایش گفت
ات : ۲۴ چطور
جونکوک: چه خب. ...
دوباره نگاهش را به بشقابش دوخت
اقار/پ: خب دخترم تو هم از این به بعد از پسر آقا جئون یعنی جونکوک کار میکنی
ات : جانممممممم یعنی چرا پدر
آقا/پ: چون شما طراحی هاتون خیلی خوبه و خیلی خوب میتونید کار کنید
ات : پوف به چشم شما
نگاهش رو به بشقاب دوخت و دوباره نگاه خشمگین اش را به جونکوک دوخت
ات : پدر چرا همچنین تصمیمی گرفتی
قا /پ: چون جونکوک اینجوری هواست
ات : آهان
دوباره شروع به خوردن کرد
- ۱۹.۴k
- ۰۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط