پارت دومتیکه آخرش که یکیشون تفنگشو در آورد و گذاشت روی

پارت دوم(تیکه آخرش) که یکیشون تفنگشو در آورد و گذاشت روی سر من، به یوتا گفت
_اگه تسلیم نشی، این دختری که میگی خواهرته رو از دست میدی ولی اگه تسلیم بشی کاری باهاتون نداریم

منظورشو نفهمیدم چرا باید تسلیم بشه، اون که کاری نکرده
همینجور داشتم اشک میریختم که یوتا گفت
_من تسلیم نمیشم ، خواهرمو ول کنید و بجاش منو بکشید
_نه نمیشه ما خواهرت رو از بچگی به عنوان گروگان نگه داشتیم و ......
_مرد تفنگ رو نزدیک کرد و لحظه ای خواست بزنه یوتا پاشو انداخت زیر پایه مرد تا تیر به من نخوره ولی خود یوتا، برادری که بعد از چندین سال پیداش کردم بجای من تیر خورد
خیلی سریع رفتم سمتش، دیگه جون نداشت و صبرش به آخر رسیده بود، نفساش رو بزور میشنیدم، طفلکی داداشتم چقدر سختی کشیده بود تا حالا
سرش رو بغلم گرفتم تا جون داشتم گریه کردم، حرف آخرش به من این بود
_مراق.. ب خودت با.. ش و به فک... ر ان.. تقام نباش
، به هیچ چی... ز ب.. د. ی فکر.. نکن
_آخه چطور میتونم داداش ، چطور میتونم به فکر انتقام نباشم
یه لحظه دیدم دیگه نفساش قطع شد و سرش افتاد رو دست چپم، تکونش دادم
فریاد میزدم:
_داداش جون هرکی دوست داری نخواب، نرو، لطفا پیشم بمون، من کسی رو ندارم
دیدگاه ها (۱)

#ßūñgçhāñ#ñçt

#ñçt آخی چرا اینقدر سختی میکشن، بمیرم براشون

ادامه پارت دوم (تیکه سومش) _سلام پسرم_سلام شما؟ _من میخوام ب...

ادامه پارت دوم (تیکه دومش) وقتی که بهوش اومدم دیدم به جایی ش...

p80نئوهو با ارتشش به سلیب اتش رسید ارتشش اینقد بزرگ بود که ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط