ادامه پارت دوم (تیکه دومش)
ادامه پارت دوم (تیکه دومش)
وقتی که بهوش اومدم دیدم به جایی شبیه به اوراق فروشی بودم، یه مرد با هیکل خیلی گنده اومد جلو و یه مشت زد تو صورتم، ازش پرسیدم که با من چکار داره
اونم گفت که باید از مراقبت تو دست بکشم تا هردومون سالم بمونیم، اما من گفتم که نمیشه
پریدم وسط حرفش و گفتم
_چرا نمیشه؟ اصلا چرا این همه سختی میکشی تا از من مراقبت کنی، اخبار اینکه تو گمشدی همه جا پخش شده و اعضا دارن در به در دنبالت میگردن
یهو بغضم به صورت فجیهی ترکید
_گریه نکن لطفا، الان کاملتر توضیح میدم
ادامه داد
_بعد از چند لحظه چند تا مرد که انگار یکیشون رییس شون بود اومدن نزدیکم، گفتن که اگه بازم درخواست اینکه باتو کاری نداشته باشم رو رد کنم دیگه هیچی ازمون نمیمونه...
_چطور شد که تونستی فرار کنی؟
_راستش اون لحظه خیلی ترسیده بودم، ولی به خودم که اومدم دیدم که پاهامو نبستن،اون لحظه حواسشون به من نبود که چوبی که پشم بود رو با پا برداشتم و سعی کردم که از پشت چوب رو به دستم نزدیک کنم، وقتی توی دستم قرار گرفت اینقدر به تناب مالوندمش که پاره شد، اخه تابش خیلی نازک بود از پشت چند تا ضربه به هر کدوم زدم و خیلی سریع از در خروجی خارج شدم، بخاطر ضربه هایی که بهم زدن نای راه رفتن نداشتم
تنها جایی که میتونستم بیام، اینجا بود، الان هم هر لحظه ممکنه بیان اینجا
_آخه چرا اینقدر سختی کشیدی😞
_آمادگی شنیدن هر حرفی رو از الان داشته باش
_باشه ولی مگه چیزی غیر از این که تعریف کردی هم
هست؟
_مگه نگفتی بگم که.... آخخخخ
_خوبی؟
_آر.. ه،
ادامه حرفش رو داد
_مگه نگفتی که بگم چرا مراقبتم؟
_چرا گفتم ولی.....
_حتما بیوگرافی من رو خوندی، من دوتا خواهر دارم که یکیشون ازم بزرگتره و اون یکی ازم کوچیکتره
یه روز که به عنوان تفریح رفتیم شهربازی، خواهر کوچکم که فقط 1 سال داشت گم شد و ما در به در دنبالش گشتیم و آخر فهمیدیم که یه گروه آدم ربا وارد شهر شدن، احتمال میدادیم که اونا خواهرم رو برده باشن، مادرم اصلا حال روحیش خوب نبود و بخاطر همین سکته کرد و از دنیا رفت، منم بخاطر آرامش روح مامانم کلی تحقیق انجام داده که خواهرم ممکنه کجا باشه
تا اینکه پارسال یه نفر زنگ آیفون رو زد و گفت این نامه از طرف یه آقای که نگفتن اسمشون کیه رو براش شما فرستادن
بازش کردم و با هر خطش اشک میریختم، چون از طرف همونایی بود که خواهرم رو دزدیده بودن، فهمیدم که توی سئول زندگی میکنن ، چون من تقریبا یک سال بود که بعد از دبیوم با nct گروه رو ترک کردم و به اوساکا برگشتم
اما پارسال بخاطر پیدا کردم خواهرم قرار دادم رو با کمپانی بستم و به تحقیقاتم ادامه دادم
تا اینکه روز کریسمس امسال رفته بودم بیرون که یه مرد میانسال جلوم رو گرفت و گفت
وقتی که بهوش اومدم دیدم به جایی شبیه به اوراق فروشی بودم، یه مرد با هیکل خیلی گنده اومد جلو و یه مشت زد تو صورتم، ازش پرسیدم که با من چکار داره
اونم گفت که باید از مراقبت تو دست بکشم تا هردومون سالم بمونیم، اما من گفتم که نمیشه
پریدم وسط حرفش و گفتم
_چرا نمیشه؟ اصلا چرا این همه سختی میکشی تا از من مراقبت کنی، اخبار اینکه تو گمشدی همه جا پخش شده و اعضا دارن در به در دنبالت میگردن
یهو بغضم به صورت فجیهی ترکید
_گریه نکن لطفا، الان کاملتر توضیح میدم
ادامه داد
_بعد از چند لحظه چند تا مرد که انگار یکیشون رییس شون بود اومدن نزدیکم، گفتن که اگه بازم درخواست اینکه باتو کاری نداشته باشم رو رد کنم دیگه هیچی ازمون نمیمونه...
_چطور شد که تونستی فرار کنی؟
_راستش اون لحظه خیلی ترسیده بودم، ولی به خودم که اومدم دیدم که پاهامو نبستن،اون لحظه حواسشون به من نبود که چوبی که پشم بود رو با پا برداشتم و سعی کردم که از پشت چوب رو به دستم نزدیک کنم، وقتی توی دستم قرار گرفت اینقدر به تناب مالوندمش که پاره شد، اخه تابش خیلی نازک بود از پشت چند تا ضربه به هر کدوم زدم و خیلی سریع از در خروجی خارج شدم، بخاطر ضربه هایی که بهم زدن نای راه رفتن نداشتم
تنها جایی که میتونستم بیام، اینجا بود، الان هم هر لحظه ممکنه بیان اینجا
_آخه چرا اینقدر سختی کشیدی😞
_آمادگی شنیدن هر حرفی رو از الان داشته باش
_باشه ولی مگه چیزی غیر از این که تعریف کردی هم
هست؟
_مگه نگفتی بگم که.... آخخخخ
_خوبی؟
_آر.. ه،
ادامه حرفش رو داد
_مگه نگفتی که بگم چرا مراقبتم؟
_چرا گفتم ولی.....
_حتما بیوگرافی من رو خوندی، من دوتا خواهر دارم که یکیشون ازم بزرگتره و اون یکی ازم کوچیکتره
یه روز که به عنوان تفریح رفتیم شهربازی، خواهر کوچکم که فقط 1 سال داشت گم شد و ما در به در دنبالش گشتیم و آخر فهمیدیم که یه گروه آدم ربا وارد شهر شدن، احتمال میدادیم که اونا خواهرم رو برده باشن، مادرم اصلا حال روحیش خوب نبود و بخاطر همین سکته کرد و از دنیا رفت، منم بخاطر آرامش روح مامانم کلی تحقیق انجام داده که خواهرم ممکنه کجا باشه
تا اینکه پارسال یه نفر زنگ آیفون رو زد و گفت این نامه از طرف یه آقای که نگفتن اسمشون کیه رو براش شما فرستادن
بازش کردم و با هر خطش اشک میریختم، چون از طرف همونایی بود که خواهرم رو دزدیده بودن، فهمیدم که توی سئول زندگی میکنن ، چون من تقریبا یک سال بود که بعد از دبیوم با nct گروه رو ترک کردم و به اوساکا برگشتم
اما پارسال بخاطر پیدا کردم خواهرم قرار دادم رو با کمپانی بستم و به تحقیقاتم ادامه دادم
تا اینکه روز کریسمس امسال رفته بودم بیرون که یه مرد میانسال جلوم رو گرفت و گفت
۲.۹k
۳۰ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.