true love فصل ۳ پارت ۲۸:
true love فصل ۳ پارت ۲۸:
نفس عمیقی کشید و سرش رو آورد بالا و رو به لی یونگ گفت
لارا:از دیدنم متعجب شدی؟
لی یونگ:اینجا چی کار میکنی؟
لارا:شاید یه صحبت دوستانه
لی یونگ تک خنده ای کرد و گفت
لی یونگ: چطور با این همه کاری که باهات انجام دادم میخوای صحبت دوستانه بکنی؟
لارا پاش رو روی هم انداخت و لبخندی زد و ادامه داد
لارا:تو متوجه اشتباهت شدی و من که با خودم فکر کردم گفتم شاید بتونم ببخشمت
لی یونگ:من همیشه دوستت داشتم....(بغض)
لارا:دوستم داشتی که باهام ای کارا رو کردی؟این چه دوست داشتنیه
لی یونگ:چون دوست داشتم برای خودم باشی لعنتییی چون دلم نمیخواست بجز من دست کسی باشی....دلم نمیخواست بجز من کسی بهت دست بزنه......نمیخواستم بجز من به کسی نگاه کنی...به کسی فکر کنی(گریه،داد)
لی یونگ: نمیخواستم اینجوری بشه(گریه،آروم)
لارا:همه چی اونجوری که میخوایم نمیشه تو نمیتونی به زور چیزایی که میخوای رو بدست بیاری
و...
پایان فلش بک
لارا بعد از دیدن جونگ کوک که لی یونگ رو با خودش میبرد از کنار پنجره کنار اومد و پرده اتاق رو درست کرد
از تصمیمی که جونگ کوک گرفته بود راضی بود و خوشحال بود که دیگه ردی از لی یونگ توی زندگیش نیست
جونگ کوک و لی یونگ پشت نشسته بودن و راننده ماشین رو به سمت مقصد می برد
جونگ کوک اخم غلیظی میوندابرو هاش بود و از پنجره به منظره بیرون خیره شده بود
وسط های راه بودن که جونگ کوک متوجه نگاه های سنگینی از سمت لس یونگ شد
همونجوری که صورت طرف پنجره بود با صدای سردی گفت
جونگ کوک:چته؟
لی یونگ:هان؟
جونگ کوک برگشت و توی صورت لی یونگ با اخم خیره شد و با صدای بم تر از قبل ادامه داد
جونگ کوک:کری؟دارم میگم چته....چرا نگاه میکنی؟
لی یونگ:آ...آهان.....کجا داریم میریم؟
جونگ کوک دوباره سرش رو به طرف پنجره برگزدوند نگاهش رو به بیرون داد و ادامه داد
جونگ کوک:فکر کنم یه بار بهت گفتم حرف مفت نزن...همین که به حرفم گوش نمیده عصبیم میکنه
لی یونگ:من باید بدونم کجا داریم میریم
جونگ کوک:ببین انقدر رو اعصاب من راه نرو..یه کاری نکن همین جا بزنم بکشمتا
لی یونگ:اما
حرفشون با صدای راننده قطع شد که گفت
راننده:قربان رسیدیم
پیاده شد و رفت و در لی یونگ رو باز کرد
از بازوش گرفت و لی ییونگ رو دنبال خودش می کشید
لی یونگ رو برد و تحویل پلیس داد
............................................................................
از ماشین پیاده شد و وارد خونه شد
لارا روی مبل منتظرش نشسته بود
با صدای در از جاش بلند شد و به سمت جونگ کوک رفت
لارا:چی شد؟
جونگ کوک:تموم شد(لبخند)
لارا با شنیدن این جمله رفت جونگ کوک رو به آغوش کشید
جونگ کوک مقابل بغلش کرد و بعد از چند ثانیه ازش جدا شد
دستاش رو روی صورت لارا قاب کرد و گفت
جونگ کوک:از این به بعد دیگه اجازه نمیدم چیزی اذیتت کنه
و بوسه شیرینی رو آغاز کردند
پایان فصل ۳......
نفس عمیقی کشید و سرش رو آورد بالا و رو به لی یونگ گفت
لارا:از دیدنم متعجب شدی؟
لی یونگ:اینجا چی کار میکنی؟
لارا:شاید یه صحبت دوستانه
لی یونگ تک خنده ای کرد و گفت
لی یونگ: چطور با این همه کاری که باهات انجام دادم میخوای صحبت دوستانه بکنی؟
لارا پاش رو روی هم انداخت و لبخندی زد و ادامه داد
لارا:تو متوجه اشتباهت شدی و من که با خودم فکر کردم گفتم شاید بتونم ببخشمت
لی یونگ:من همیشه دوستت داشتم....(بغض)
لارا:دوستم داشتی که باهام ای کارا رو کردی؟این چه دوست داشتنیه
لی یونگ:چون دوست داشتم برای خودم باشی لعنتییی چون دلم نمیخواست بجز من دست کسی باشی....دلم نمیخواست بجز من کسی بهت دست بزنه......نمیخواستم بجز من به کسی نگاه کنی...به کسی فکر کنی(گریه،داد)
لی یونگ: نمیخواستم اینجوری بشه(گریه،آروم)
لارا:همه چی اونجوری که میخوایم نمیشه تو نمیتونی به زور چیزایی که میخوای رو بدست بیاری
و...
پایان فلش بک
لارا بعد از دیدن جونگ کوک که لی یونگ رو با خودش میبرد از کنار پنجره کنار اومد و پرده اتاق رو درست کرد
از تصمیمی که جونگ کوک گرفته بود راضی بود و خوشحال بود که دیگه ردی از لی یونگ توی زندگیش نیست
جونگ کوک و لی یونگ پشت نشسته بودن و راننده ماشین رو به سمت مقصد می برد
جونگ کوک اخم غلیظی میوندابرو هاش بود و از پنجره به منظره بیرون خیره شده بود
وسط های راه بودن که جونگ کوک متوجه نگاه های سنگینی از سمت لس یونگ شد
همونجوری که صورت طرف پنجره بود با صدای سردی گفت
جونگ کوک:چته؟
لی یونگ:هان؟
جونگ کوک برگشت و توی صورت لی یونگ با اخم خیره شد و با صدای بم تر از قبل ادامه داد
جونگ کوک:کری؟دارم میگم چته....چرا نگاه میکنی؟
لی یونگ:آ...آهان.....کجا داریم میریم؟
جونگ کوک دوباره سرش رو به طرف پنجره برگزدوند نگاهش رو به بیرون داد و ادامه داد
جونگ کوک:فکر کنم یه بار بهت گفتم حرف مفت نزن...همین که به حرفم گوش نمیده عصبیم میکنه
لی یونگ:من باید بدونم کجا داریم میریم
جونگ کوک:ببین انقدر رو اعصاب من راه نرو..یه کاری نکن همین جا بزنم بکشمتا
لی یونگ:اما
حرفشون با صدای راننده قطع شد که گفت
راننده:قربان رسیدیم
پیاده شد و رفت و در لی یونگ رو باز کرد
از بازوش گرفت و لی ییونگ رو دنبال خودش می کشید
لی یونگ رو برد و تحویل پلیس داد
............................................................................
از ماشین پیاده شد و وارد خونه شد
لارا روی مبل منتظرش نشسته بود
با صدای در از جاش بلند شد و به سمت جونگ کوک رفت
لارا:چی شد؟
جونگ کوک:تموم شد(لبخند)
لارا با شنیدن این جمله رفت جونگ کوک رو به آغوش کشید
جونگ کوک مقابل بغلش کرد و بعد از چند ثانیه ازش جدا شد
دستاش رو روی صورت لارا قاب کرد و گفت
جونگ کوک:از این به بعد دیگه اجازه نمیدم چیزی اذیتت کنه
و بوسه شیرینی رو آغاز کردند
پایان فصل ۳......
۳.۳k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.