true love فصل ۳ پارت ۲۶:

true love فصل ۳ پارت ۲۶:


چند روز بعد...

طی این چند روز خشم جونگ کوک آروم شده بود...
به طور کامل از بین نرفته بود اما تا حدی فروکش کرده بود
انگار حرفای لارا مثل یه جادو روش اثر کرده بود!!!

طی این چند روز اصلا برای شکنجه لی یونگ به انبار نرفته بود و سعی داشت فکری به حالش بکنه
و بالاخره بعد از مدت ها فکر کردن به نتیجه رسیده بود...


در انبار رو باز کرد
کمی سرش رو خم کرد که با در برخورد نکنه
وارد انبار شد و به سمت صندلی که لی یونگ بر روی اون بسته شده بود رفت

لی یونگ دیگه مثل قبل انرژی براش نمونده بود
از روزی که لارا رو توی اون شرایط دیده بود زیاد حال خوبی نداشت
روز به روز بیشتر از قبل عاشق لارا میشد
و روز به روز بیشتر این رو به خودش میفهموند که لارا برای اون نیست
سعی داشت لارا رو فراموش کنه
این رو فهمیده بود که اگر واقعا عاشق لارا باشه زمانی خوشحاله که لارا خوشحال باشه
اما اون با لارا چی کار کرد؟؟؟

با باز شدن از افکارش بیرون اومد
به جونگ کوک زل زد که بهش نزدیک میشد
دیگه توان مقابله با جونگ کوک رو نداشت
وقتی توی صورت نگاه میکرد انگار یه چیزی توش پیدا بود
انگار قصد جنگ باهاش رو نداشت
جونگ کوک بدون هیچ حرفی بهش نزدیک شد و با اخمی که توی صورتش بود به هر جایی جز صورت لی یونگ نگاه میکرد
جونگ کوک نگاه ریز و سرد پر از ناراحتی به سر تا پای لی یونگ کرد و خم شد سمتش
لی یونگ چشم های رو بست و منتظر هر اتفاقی بود که به طور غیر قابل باوری جونگ کوک دستش رو به سمت زنجیر های صندلی برد و با دسته کلید شروع بع باز کردن زنجیر ها از دور لی یونگ کرد

لی یونگ با کمال تعجب بهش خره شده بود
جونگ کوک بعد از باز کردن زنجیر ها بلند شد و با لحن سرد اما آرومی به لی یونگ گفت

جونگ کوک:بلند شو(کلافه)
لی یونگ:برای چی؟؟(متعجب)
جونگ کوک:چی برای چی؟؟؟
لی یونگ :برای چی داری بازم میکنی
جونگ کوک:بلند شو تا منصرف نشدم

لی یونگ از جاش بلند شد
جونگ کوک از انبار خارج شد و لی یونگ هم دنبالش رفت
از انبار دور شدند
رو به روی عمارت ایستاده بودن
در اثر اینکه ماه ما بود توی اون انبار بود و نور چسمش رو اذیت میکرد دستش رو روی پیشونیش گذاشته بود تا نور کمتر به چشم هاش نفوذ کنه
نگاهی به عمارت انداخت که چشمش به لارایی افتاد که از پشت پنجره پرده رو کنار داده بود و نگاهشون میکرد
لارا به محض دیدن لی یونگ سرش رو تکون داد و از کنار پنجره کنار رفت

با دیدن لارا یاد حرف هایی که بهش گفته بود افتاد

فلش بک به چند روز قبل.....