part

🖤#part_101
#دوروکـــ
بعداز تموم شدن کلاس؛به طرف سالن بسکتبال رفتم...
توپارو دونه دونه داخل تور مینداختم...
قبل از اون تولد تنها کاری که بهم آرامش میداد؛بسکتبال بود
اما حالا اونم نمیتونست آرومم کنه
آسیه:چیزی یادت امد؟
به طرف آسیه برگشتم؛چهرش مضطرب بود
دوروک:نه همینطوری امدم بازی کنم
کلافه آهانی گفت و به اطراف نگاه میکرد
دستمو داخل جیبم فرو بردم و به طرفش رفتم
دوروک:گفتی توی همین سالن تورو بوسیدم؟
آسیه:اوهوم
لبخندی زدم و نزدیک‌تر شدم...
دوروک:میخام بازم همون کارو کنم
با تعجب چندقدم عقب رفت...
آسیه:دوروک تو چیزی یادت نمیاد
رو چه حسابی میخای این کارو کنی
دوروک:رو حساب اینکه برای بار دوم منو عاشق خودت کردی
انگشت شصتمو روی لبم کشیدم و نزدیک ترشدم...
دستمو روی کمرش گذاشتم و پیشونمو چسبوندم به پیشونیش
همینطور که چشماشو بسته بود با لبخند مضطربی گفت
آسیه:از تو باید ترسید دوروک آتاکول!
خمار لبخندی زدم و گوشه‌ی لبشو بوسیدم...
دستاشو دور گردنم حلقه کرد و لباشو چسبوند به لبم
این سومین بوسه بود که با خواست هردوطرف بود...
دفعه های قبل خیلی سریع و بدون اراده بود...
لبمو از روی لبش برداشتم و سرمو فرو بردم داخل گردنش...
دیدگاه ها (۰)

#part_102 #دوروکـــقبل از اینکه کاری بکنم صدای ضعیفش امدآسیه...

#part_103 #دوروکـــبه طرف اتاق دوربینا رفتم...دوتا از نگهبان...

#part_100 #دوروکـــهمراه با آسیه وارد مدرسه شدیم...کسری از ث...

#part_99 #آیــبــیــکـهآیبیکه:بیخیال بیا بریم...بدون حرف در ...

part⁴زنگ ورزش تموم شد تو فکر بودم که بکی اومد بکی. هی انیا ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط