my star
پارت ۹
جین : کوککککککککککککککککککککک
کوک : اومدم اومدم
جیمین : مدرسه ی هانا و لیتا دعوتمون کردن به عنوان موفق های کره
کوک : هی روزگار
یونگی : اگه وقت شناس باشین باید نیم ساعت دیگه اونجا باشیم
نشستیم تو ماشین و حرکت کردیم به سمت اونجا
^_^ تو مدرسه ^_^
مدیر : دعوت میکنم از جئون هانا و پارک لیتا به عنوان بهترین دنسر ها
لی مین : هانا بدو لیتا رفت
کوک : نمیخواد من خواهر من بگی چیکار کنه ...... توله سگ بدو
مدیر : و همچنین لی یونا بهترین مدل کره
یونا : قربونه همتون برم
مدیر : وهمچنین کیم نامجون کیم سوکجین مین یونگی چانگ هوسوک پارک جیمین کیم تهیونگ و ناقص کننده ی من جئون جونگکوک که موفق ترینای کره هستن
همه ی دخترا : هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
کوک : هانا گوشیتو انداختم سطل آشغال " آروم "
هانا : پدصگگگگگگگگ
زد پس کلم
همه : شما نسبتی دارین
مدیر : آقای جئون برادر هانا هست آقای پارک برادر لیتا یوناهم دوستشون
کوک : گاو احمق چرا میزنی
هانا : دلم میخواد
کوک : بابا بیا اینو جمع کن " داد "
مدیر : آقای جئون لی سونم به عنوان پادشاه کره بیاد
لی سون : اینجام
لیتا : آقای جئون میشه بچه هاتون بگیرین الان همو میکشن " آروم "
لی سون : کوک هانا
کوک و هانا : بله قربان
خیلی آروم رفتیم کنار بابا مون
مدیر : تشویقشون کنید هانا و کوک معروف تریناشونن
یکی : این همه شهرت فقط از پول پدرشونه چرا باید تشویقشون کنیم
لی سون : کوک آزادی
کوک : اوکی ..... وقتی دشمن مادرت تو روز تولدت جنازشو تو بغلت میندازه و مادرت برای نجات تو و خواهرت از سوئد میاد کره و قبلش تمام ارثشو به نامت میزنه پول بابامه ؟ راحت باش بگو خوش بحالشون پدری به این پولداری دارن ولی خبر نداری ما تا دوسال پیش خبر نداشتیم پدرمون جئون لی سونه
نامی : و تا دیروز یه نفر به زور ارث مادرشو میخواست
یونا : شکنجه های خیلی بدی به کوک وارد میشد
ته : و اون فقط قصدش محافظت از هانا بود
جیمین : دیروز بخاطر محافظت از خواهرش
لیتا : اسیب بدی دید
یونگی : و حتی چهار روز قبل بخاطر اینکه خواهرش آسیبی نبینه
هوسوک : چهارتا از دنده هاش شکسته
جین : شما هنوزم میگین پول پدرش
هانا : اگه اینو میگین مشکل از عقل شماست
قفسه ی سینم درد گرفت و عقب رفتم
مدیر : اتفاقی افتاده آقای جئون
کوک : نه نه خوبم
هانا : نامجون بدو زنگ بزن بیان دنبالش
نامی : چرا
ته : دستش روی قفسه ی سینشه
نفهمیدم چی شد که از حال رفتم
یونجی یا خودم
کوک از حال رفت نامجون گفت بیان ببرنش بیمارستان سریع بردن عملش کردن و قفسه ی سینش رو پیوند زدن که جوش بخوره که بعد یک ماه به هوش اومد
ویوی کوک
با سردرد چشمامو باز کردم
کوک : چ....چخبر شده
نامی :......
❤️🍷
جین : کوککککککککککککککککککککک
کوک : اومدم اومدم
جیمین : مدرسه ی هانا و لیتا دعوتمون کردن به عنوان موفق های کره
کوک : هی روزگار
یونگی : اگه وقت شناس باشین باید نیم ساعت دیگه اونجا باشیم
نشستیم تو ماشین و حرکت کردیم به سمت اونجا
^_^ تو مدرسه ^_^
مدیر : دعوت میکنم از جئون هانا و پارک لیتا به عنوان بهترین دنسر ها
لی مین : هانا بدو لیتا رفت
کوک : نمیخواد من خواهر من بگی چیکار کنه ...... توله سگ بدو
مدیر : و همچنین لی یونا بهترین مدل کره
یونا : قربونه همتون برم
مدیر : وهمچنین کیم نامجون کیم سوکجین مین یونگی چانگ هوسوک پارک جیمین کیم تهیونگ و ناقص کننده ی من جئون جونگکوک که موفق ترینای کره هستن
همه ی دخترا : هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
کوک : هانا گوشیتو انداختم سطل آشغال " آروم "
هانا : پدصگگگگگگگگ
زد پس کلم
همه : شما نسبتی دارین
مدیر : آقای جئون برادر هانا هست آقای پارک برادر لیتا یوناهم دوستشون
کوک : گاو احمق چرا میزنی
هانا : دلم میخواد
کوک : بابا بیا اینو جمع کن " داد "
مدیر : آقای جئون لی سونم به عنوان پادشاه کره بیاد
لی سون : اینجام
لیتا : آقای جئون میشه بچه هاتون بگیرین الان همو میکشن " آروم "
لی سون : کوک هانا
کوک و هانا : بله قربان
خیلی آروم رفتیم کنار بابا مون
مدیر : تشویقشون کنید هانا و کوک معروف تریناشونن
یکی : این همه شهرت فقط از پول پدرشونه چرا باید تشویقشون کنیم
لی سون : کوک آزادی
کوک : اوکی ..... وقتی دشمن مادرت تو روز تولدت جنازشو تو بغلت میندازه و مادرت برای نجات تو و خواهرت از سوئد میاد کره و قبلش تمام ارثشو به نامت میزنه پول بابامه ؟ راحت باش بگو خوش بحالشون پدری به این پولداری دارن ولی خبر نداری ما تا دوسال پیش خبر نداشتیم پدرمون جئون لی سونه
نامی : و تا دیروز یه نفر به زور ارث مادرشو میخواست
یونا : شکنجه های خیلی بدی به کوک وارد میشد
ته : و اون فقط قصدش محافظت از هانا بود
جیمین : دیروز بخاطر محافظت از خواهرش
لیتا : اسیب بدی دید
یونگی : و حتی چهار روز قبل بخاطر اینکه خواهرش آسیبی نبینه
هوسوک : چهارتا از دنده هاش شکسته
جین : شما هنوزم میگین پول پدرش
هانا : اگه اینو میگین مشکل از عقل شماست
قفسه ی سینم درد گرفت و عقب رفتم
مدیر : اتفاقی افتاده آقای جئون
کوک : نه نه خوبم
هانا : نامجون بدو زنگ بزن بیان دنبالش
نامی : چرا
ته : دستش روی قفسه ی سینشه
نفهمیدم چی شد که از حال رفتم
یونجی یا خودم
کوک از حال رفت نامجون گفت بیان ببرنش بیمارستان سریع بردن عملش کردن و قفسه ی سینش رو پیوند زدن که جوش بخوره که بعد یک ماه به هوش اومد
ویوی کوک
با سردرد چشمامو باز کردم
کوک : چ....چخبر شده
نامی :......
❤️🍷
۴.۴k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.