اسم رمز قسمت بیست و چهارم

« اسم رمز 🔪 » قسمت بیست و چهارم

از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~~~

نور تیز اتاق هنوز چشمام رو می‌زد. بدنم بی‌حس بود، یه حس خلا توی شکمم... خالی. دکترها دورم می‌چرخیدن، صدای همهمه‌شون توی گوشم زنگ می‌زد.

یه لحظه در باز شد و مایکی وارد شد. همون نگاه سرد، همون چهره‌ی بی‌احساس. کنارم ایستاد.

مایکی: «کیمیکو، همونطور که قول دادم، می‌تونی بری. آزادی.»

لبام لرزید. «آزادی؟ بعد از اینکه بچه‌مو ازم گرفتین؟ حتی نذاشتین ببینمش...»

مایکی بی‌احساس: «این انتخاب خودت بود. می‌دونستی که این بچه مال تو نیست.»

اشکام آروم روی گونه‌هام جاری شد. «مال من نبود؟ ولی من تحملش کردم، دردش رو کشیدم. اون یه تیکه از من بود...»

مایکی به در اشاره کرد. «لباسات رو بهت می‌دن. وقتی آماده شدی، می‌تونی بری.»

بعد بدون هیچ حرفی برگشت و رفت. صدای بسته شدن در مثل یه ضربه توی قلبم بود. پرستارها نزدیک شدن، یه دست لباس ساده رو روی صندلی گذاشتن و بدون هیچ حرفی خارج شدن.

به سختی از تخت پایین اومدم، بدنم هنوز ضعیف بود. هر قدم مثل یه نبرد بود. لباس‌ها رو پوشیدم، دست‌هام هنوز می‌لرزیدن. وقتی به آینه نگاه کردم، یه تصویر شکسته دیدم. موهای آشفته، چشم‌های سرخ از گریه، یه زن که دیگه خودش رو نمی‌شناخت.

درو باز کردم. یه راهروی بلند و خالی. یه نگهبان جلوی در منتظر بود. بدون حرف منو به سمت یه در خروجی برد. هوا سرد بود، بوی بارون تازه به مشامم می‌رسید. ولی برای من این هوا هم سرد و خالی بود.

قدم‌هامو به زور جلو می‌بردم. نمی‌دونستم کجا می‌رم. فقط راه می‌رفتم، تنها... بدون هدف.

کیمیکو (زمزمه): «من آزادم؟... نه، من فقط یه روح سرگردونم...»
دیدگاه ها (۲۸)

« اسم رمز 🔪 » قسمت بیست و پنجم از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~...

« اسم رمز 🔪 » قسمت بیست و ششم از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~~...

« اسم رمز 🔪» قسمت بیست و سوم از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~~~...

« اسم رمز 🔪 » قسمت بیست و دوم از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~~...

~حقیقت پنهان~

⁷𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭 اومدن سر میز نشستن که اصن اون حال ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط