پرستار اوین پارت ۱
سلام من ا.ت هستم و همتون میدونید کی هستم خب امروز روزیه که قراره از این پرورشگاه کوفتی خلاص شم از این که از اینجا خلاص میشم اینقدر خوشحالم که صبح زود از خواب بیدار شدم و رفتم حموم و یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و رفتم صبحونه رو خوردم که با لولای عوضی روبه رو شدم که داشت صبحنش رو میخورد سعی کردم از کنارش بی تفاوت رد بشم کرم درونش فعال شد و گفت
لولا:ا.ت صبح بخیرت کجاس دختره ی هرزه
ا.ت:یک تورو آدم حساب نمیکنم که بهت بگم صبح بخیر دوم هرزه تویی نه من
لولا:عه کی تو رو آدم حساب کرد دومن اسم من نیست لقب توجه هرزه خانوم
ا.ت:هرزه تویی که احترام گذاشتن هم بلد نیستی مارمولک صحرایی
لولا:چی گفتی تو
ا.ت:(آب رو برداشت و پاشید تو صورت لولا)همینی که شنیدی
و بایه لبخند پیروزمندانه از کنارش رد شدم خب رفتم از دوستام خداحافظی کردم و رفتم وسایلم رو جمع کردم و اومدم بیرون یه نفس راحت کشیدم (دوستان من خیلی تو این پیج فعالیت نمیکنم شاید تو این پیجم پارت های دیگرو میزارم همون پیجی قبلا معرفی کرده بودم دوباره هم ایدیشو میزارم میتونید تو بخش دنبال شونده های پنجم پیداش کنید)بلاخره آزادی هوف راحت شدم رفتم با پولی که از مامان بابام بهم رسیده بود یه خونهی متوسط خریدم و رفتم داخل خونه وسایلم رو مرتب کردم و دیدم گشنمه شد هیچی نداشتم رفتم خرید که یه دختر خوشگل داخل فروشگاه نشسته بود خرید کردم و به دختره گفتم
ات:سلام اسمت چیه میشه باهم دوست شیم
دختر:البته اسمم پریتا هست احیانا پاریتا صدام میزنن
ا.ت:فکر کنم اهل ژاپن یا تایلند باشی
پاریتا:آره اسم تو چیه
ا.ت:آه ببخشید ا.ت هستم خوشبختم
پاریتا:منم همینطور خب شمارتو بده که بتونیم باهم ارتباط برقرار کنیم
ا.ت:باشه بیا ۰*************اینه
پاریتا:ممنون زنگ میزنم
ا.ت:باشه فعلا
اومدم بیرون دیدم یه دختر کوچولو داره گریه میکنه رفتم طرفش و بغلش کردم و گفتم
ا.ت:چی شده کوچولو
متقابل بغلم کرد و گفت
اوین:من گمشدم چند دقیقه پیش پیش دایی بودم
ا.ت:آخی الهی بیا بریم برات بستنی بخرم تا دایی میاد
این:باشه بریم
بستنی خریدم و رفتم شروع کردیم به خوردن بستنی ها از دختر کوچولو پرسیدم
ا.ت:اسمت چیه
اوین:اسمم اوین هست
ا.ت:اسمت قشنگه
اوین:اهوم اسمت چیه
ا.ت:اسم من ا.ت هست
اوین:میشه مامانی صدات کنم آخه من مامان ندارم
ا.ت:(چون خودم مادر نداشتم برای اینکه خوشحال بشه همه کار براش انجام میدادم)آره چرا که نه
اوین:باشه مامانی
داشتیم حرف میزدیم یه پسر جذاب اومد که اوین پرید بغلش احتمالا داییشه
ا.ت:سلام اوین من دیگه برم
اوین:کجا مامانی
جیمین:آه بهت نگفتم به اونایی که ازت خوششون میاد نگو مامانی
اوین:ببخشید دایی موچی
ا.ت:اقای محترم اشکالی نداره چون خودم مادر نداشتم درکش میکنم
جیمین:ممنونم
از زبان جیمین
آه داداشم بازم اوین رو گم کرده بود داشتم دنبالش میکشتم دیدم با یه دختره خیلی زیبا نشسته بود به عشق در نگاه اول اعتقاد نداشتم ولی تا اینکه این دخترو دیدم رفتم اوین رو بغل کردم که یه دفعه بهش گفتم
جیمین:شمارتو میدی برای اینکه اوین رو گاهی اوقات بیارم پیشت
ا.ت:البته ۰************خب فعلا من برم
جیمین:رسمی حرف نزن و فعلا راستی من یه مافیام و گاهی اوقات ماموریت دارم اوین رو میارم پیشت
با این حرفی که زدم فکر کردم الان میترسه
ا.ت:وایی چه خفن چند سالته خوشگل عا ببخشید
جیمین:اشکالی نداره فکر کردم میترسی
ا.ت:نه بابا ترس کجا بود
جیمین:چه جالب یه کوچولوی ۱۷ ساله نمیترسه
ا.ت:تو از کجا میدونی
جیمین:چند دقیقه پیش گفتم که مافیام
ا.ت:آها خداحافظ اوین بای
اوین:بای بعدا بیا پیشم باشه
ا.ت:باشه من رفتم
لولا:ا.ت صبح بخیرت کجاس دختره ی هرزه
ا.ت:یک تورو آدم حساب نمیکنم که بهت بگم صبح بخیر دوم هرزه تویی نه من
لولا:عه کی تو رو آدم حساب کرد دومن اسم من نیست لقب توجه هرزه خانوم
ا.ت:هرزه تویی که احترام گذاشتن هم بلد نیستی مارمولک صحرایی
لولا:چی گفتی تو
ا.ت:(آب رو برداشت و پاشید تو صورت لولا)همینی که شنیدی
و بایه لبخند پیروزمندانه از کنارش رد شدم خب رفتم از دوستام خداحافظی کردم و رفتم وسایلم رو جمع کردم و اومدم بیرون یه نفس راحت کشیدم (دوستان من خیلی تو این پیج فعالیت نمیکنم شاید تو این پیجم پارت های دیگرو میزارم همون پیجی قبلا معرفی کرده بودم دوباره هم ایدیشو میزارم میتونید تو بخش دنبال شونده های پنجم پیداش کنید)بلاخره آزادی هوف راحت شدم رفتم با پولی که از مامان بابام بهم رسیده بود یه خونهی متوسط خریدم و رفتم داخل خونه وسایلم رو مرتب کردم و دیدم گشنمه شد هیچی نداشتم رفتم خرید که یه دختر خوشگل داخل فروشگاه نشسته بود خرید کردم و به دختره گفتم
ات:سلام اسمت چیه میشه باهم دوست شیم
دختر:البته اسمم پریتا هست احیانا پاریتا صدام میزنن
ا.ت:فکر کنم اهل ژاپن یا تایلند باشی
پاریتا:آره اسم تو چیه
ا.ت:آه ببخشید ا.ت هستم خوشبختم
پاریتا:منم همینطور خب شمارتو بده که بتونیم باهم ارتباط برقرار کنیم
ا.ت:باشه بیا ۰*************اینه
پاریتا:ممنون زنگ میزنم
ا.ت:باشه فعلا
اومدم بیرون دیدم یه دختر کوچولو داره گریه میکنه رفتم طرفش و بغلش کردم و گفتم
ا.ت:چی شده کوچولو
متقابل بغلم کرد و گفت
اوین:من گمشدم چند دقیقه پیش پیش دایی بودم
ا.ت:آخی الهی بیا بریم برات بستنی بخرم تا دایی میاد
این:باشه بریم
بستنی خریدم و رفتم شروع کردیم به خوردن بستنی ها از دختر کوچولو پرسیدم
ا.ت:اسمت چیه
اوین:اسمم اوین هست
ا.ت:اسمت قشنگه
اوین:اهوم اسمت چیه
ا.ت:اسم من ا.ت هست
اوین:میشه مامانی صدات کنم آخه من مامان ندارم
ا.ت:(چون خودم مادر نداشتم برای اینکه خوشحال بشه همه کار براش انجام میدادم)آره چرا که نه
اوین:باشه مامانی
داشتیم حرف میزدیم یه پسر جذاب اومد که اوین پرید بغلش احتمالا داییشه
ا.ت:سلام اوین من دیگه برم
اوین:کجا مامانی
جیمین:آه بهت نگفتم به اونایی که ازت خوششون میاد نگو مامانی
اوین:ببخشید دایی موچی
ا.ت:اقای محترم اشکالی نداره چون خودم مادر نداشتم درکش میکنم
جیمین:ممنونم
از زبان جیمین
آه داداشم بازم اوین رو گم کرده بود داشتم دنبالش میکشتم دیدم با یه دختره خیلی زیبا نشسته بود به عشق در نگاه اول اعتقاد نداشتم ولی تا اینکه این دخترو دیدم رفتم اوین رو بغل کردم که یه دفعه بهش گفتم
جیمین:شمارتو میدی برای اینکه اوین رو گاهی اوقات بیارم پیشت
ا.ت:البته ۰************خب فعلا من برم
جیمین:رسمی حرف نزن و فعلا راستی من یه مافیام و گاهی اوقات ماموریت دارم اوین رو میارم پیشت
با این حرفی که زدم فکر کردم الان میترسه
ا.ت:وایی چه خفن چند سالته خوشگل عا ببخشید
جیمین:اشکالی نداره فکر کردم میترسی
ا.ت:نه بابا ترس کجا بود
جیمین:چه جالب یه کوچولوی ۱۷ ساله نمیترسه
ا.ت:تو از کجا میدونی
جیمین:چند دقیقه پیش گفتم که مافیام
ا.ت:آها خداحافظ اوین بای
اوین:بای بعدا بیا پیشم باشه
ا.ت:باشه من رفتم
- ۵۱۱
- ۱۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط