پرستار اوین پارت۲
اسلاید دوم ا.ت و اسلاید سوم پریتا دوست ا.ت از بیبی مانستره چون خیلی دوسش داشتم خواستم تو داستانم باشه
ویو ا.ت
با اون مافیاهای یعنی جیمین خداحافظی کردم و رفتم خونه وسایل رو تو کابینت ها گذاشتم یه لباس راحتی پوشیدم احساس نمیکردم چیزی پوشیدم اینقدر گشاد بود رفتم برای خودم غذا آماده کردم و اومدم نشستم فیلم ببینم یه قسمت منشی کیم چشه رو دیدم و یه قسمت عشق پنهان نگاه کردم آشپز سیندرلا رو گذاشتم برای بعد اوه اینقدر خسته بودم رفتم رو تخت دراز کشیدم دیدم پاریتا پیام داده شمارش رو سیو کردم و بهش زنگ زدم مکالمشون
ا.ت:سلام خوبی
پاریتا:سلام ممنونم من خوبم تو چطوری روزت چه طور گذشت
ا.ت:آه نگم پاریتا یه داستانی داشتم وقتی از پیشت اومدن یه دختری رو دیدم گم شده رفتم پیشش براش بستنی خریدم دیدم که یه مرد جذاب اومد اسمش جیمین بود دایی اون دختره یعنی اوین بود ازم شماره خواست
پاریتا:وایی خوش به حالت خیلی ادامش
ا.ت:خب منم شمارمو دادم گفت که یه مافیا هست و شمارمم رو برای اینکه گاهی اوقات اوین رو بیاره پیشم خیلی جذاب بود
پاریتا:نکنه عاشقش شدی کلک
ا.ت:چی میگی پاریتا نه شمارمم رو برای اینکه گاهی اتفاقات ماموریت داره اوین رو بیاره پیشم گرفت
پاریتا:آره آره جون عمت انشالله ازدواج کنید
ا.ت:پاریتا چی میبافی برای خودت
پاریتا:من فعلا برم خداحافظ
ا.ت:خداحافظ
گوشی رو قط کردم یه لحظه تو فکر فرو رفتم شاید پاریتا راست میگفت من عاشقش شده باشم ولی که چی اون یه مافیاس کلی دخترای خوشگله دورشه منو میخواد چیکار که یه دفعه گوشیم زنگ خورد ناسناش بود جواب دادم
ا.ت:الو سلام بفرمائید
جیمین:سلام ا.ت منم جیمین خوبی
ا.ت:آها سلام جیمین ممنونم تو چطوری کاری داری؟
جیمین:خوبم فقط برای اینکه میخواستم شمارت رو سیو کنم زنگ زدم
ا.ت:آها من خوابم میاد فعلا
جیمین:فعلا بای
ا.ت:خداحافظ
با جیمین خداحافظی کردم باید شمارش رو سیو میکردم حالا چی بنویسم اصلا چرا دارم فکر میکنم چی سیوش کنم نوشتم○JIMIN SHI●
نمیدونم چرا وقتی که میخوابیدم همش به فکر جیمین بودم
پایان ویو ا.ت
ویو جیمین
دلم برای صدای ا.ت ا.ت تنگ شده بود دیدم شمارش رو دارم پس زنگ زدم به بهونه این که میخوام شمارش رو سیو کنم صداش نگاش لباش چشاش همه جاش به عیب بود حتی اون بدن سک&*سیش باهاش حرف زدم حالم خوب شد شمارش رو سیو کردم ♡MY LOVE♡به شمارش نگاه میکردم لبخندی رو لبام نشست با فکر ا.ت به خواب رفتم
فردا
بیدار شدم دیدم صبحه رفتم اوین رو بردم مهد کودک و خودم رفتم سرکار به بوگوم گفتم تا اوین رو از مدرسه بیاره هوف چقدر کار ریخته سرم دیگه نمیرم بار .......
ویو ا.ت
با اون مافیاهای یعنی جیمین خداحافظی کردم و رفتم خونه وسایل رو تو کابینت ها گذاشتم یه لباس راحتی پوشیدم احساس نمیکردم چیزی پوشیدم اینقدر گشاد بود رفتم برای خودم غذا آماده کردم و اومدم نشستم فیلم ببینم یه قسمت منشی کیم چشه رو دیدم و یه قسمت عشق پنهان نگاه کردم آشپز سیندرلا رو گذاشتم برای بعد اوه اینقدر خسته بودم رفتم رو تخت دراز کشیدم دیدم پاریتا پیام داده شمارش رو سیو کردم و بهش زنگ زدم مکالمشون
ا.ت:سلام خوبی
پاریتا:سلام ممنونم من خوبم تو چطوری روزت چه طور گذشت
ا.ت:آه نگم پاریتا یه داستانی داشتم وقتی از پیشت اومدن یه دختری رو دیدم گم شده رفتم پیشش براش بستنی خریدم دیدم که یه مرد جذاب اومد اسمش جیمین بود دایی اون دختره یعنی اوین بود ازم شماره خواست
پاریتا:وایی خوش به حالت خیلی ادامش
ا.ت:خب منم شمارمو دادم گفت که یه مافیا هست و شمارمم رو برای اینکه گاهی اوقات اوین رو بیاره پیشم خیلی جذاب بود
پاریتا:نکنه عاشقش شدی کلک
ا.ت:چی میگی پاریتا نه شمارمم رو برای اینکه گاهی اتفاقات ماموریت داره اوین رو بیاره پیشم گرفت
پاریتا:آره آره جون عمت انشالله ازدواج کنید
ا.ت:پاریتا چی میبافی برای خودت
پاریتا:من فعلا برم خداحافظ
ا.ت:خداحافظ
گوشی رو قط کردم یه لحظه تو فکر فرو رفتم شاید پاریتا راست میگفت من عاشقش شده باشم ولی که چی اون یه مافیاس کلی دخترای خوشگله دورشه منو میخواد چیکار که یه دفعه گوشیم زنگ خورد ناسناش بود جواب دادم
ا.ت:الو سلام بفرمائید
جیمین:سلام ا.ت منم جیمین خوبی
ا.ت:آها سلام جیمین ممنونم تو چطوری کاری داری؟
جیمین:خوبم فقط برای اینکه میخواستم شمارت رو سیو کنم زنگ زدم
ا.ت:آها من خوابم میاد فعلا
جیمین:فعلا بای
ا.ت:خداحافظ
با جیمین خداحافظی کردم باید شمارش رو سیو میکردم حالا چی بنویسم اصلا چرا دارم فکر میکنم چی سیوش کنم نوشتم○JIMIN SHI●
نمیدونم چرا وقتی که میخوابیدم همش به فکر جیمین بودم
پایان ویو ا.ت
ویو جیمین
دلم برای صدای ا.ت ا.ت تنگ شده بود دیدم شمارش رو دارم پس زنگ زدم به بهونه این که میخوام شمارش رو سیو کنم صداش نگاش لباش چشاش همه جاش به عیب بود حتی اون بدن سک&*سیش باهاش حرف زدم حالم خوب شد شمارش رو سیو کردم ♡MY LOVE♡به شمارش نگاه میکردم لبخندی رو لبام نشست با فکر ا.ت به خواب رفتم
فردا
بیدار شدم دیدم صبحه رفتم اوین رو بردم مهد کودک و خودم رفتم سرکار به بوگوم گفتم تا اوین رو از مدرسه بیاره هوف چقدر کار ریخته سرم دیگه نمیرم بار .......
- ۵۵۹
- ۱۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط