ازدواج نافرجام
《 ازدواج نافرجام 》
(๑˙❥˙๑) پارت 77 (๑˙❥˙๑)
جونگکوک دست از قلقلک دادنش برداشت و درحالی که با دستاش پهلوی های دختر رو گرفته بود گفت : چیزی خوردی ؟
دختر با یادآوری امروز و نگرانش سرش رو پایین انداخت و لب هاش رو جمع کرد و گفت : اونقدر نگران آشفته بودم که اصلا نمیتونستم چیزی بخوردم
جونگکوک اخم ریزی کرد و با لحنی جدی گفت : دیگه نبینم همچین کاری با خودت نکن فهمیدی
ویوا بدون هیچ حرفی فقد سر تکون داد و با چهره توهم و ناراحتی سعی کرد از روی اپن بیاد پایین اما جونگکوک پهلو هاش رو محکم گرفت و باعث شد دختر سرش رو بلند کنه
و با چشمای که ناراحت تشویش توش موج میزد بهش خیره شد که جونگکوک با گفت : من خوبم یه موضوع کاری بود که خوب پیش نرفتو یکم اعصابم خرد شد اما تا وقت چشمای آرامش بخش ترو دارم چیزیم نمیشه.. آرامش من نگران نباش
دختر رازی از توزیع که داد لبخند زد و بوسه روی گونه از گذاشت و با فاصله گرفت جونگکوک ازش از روی اپن پایین پرید
و با لبخند گفت : برو لباستو عوض کن منم میز رو میچینم
جونگکوک با لخند ریزی دست به موهای همسرش کشید و به از آشپزخانه خارج شد
شام رو درحالی که طبق معمول پر حرفی های ویوا و جواب های گاهی بی گاه جونگکوک خوردن...حتا برای خودش هم تعجب آور بود
که از کی انقدر پر حرفش شده
بود از وقتی که توجه و محبت جونگکوک رو میدید
به شدت اخلاقش رو تغییر داده بود و این رو ثابت میکرد که عاشقی قدرت تغییر زیادی رو داره
بعد از شستن ظرف ها به اتاق خواب برگشت با دیدن کت جونگکوک که با حالت شلخته ای روی مبل اوفتاد بود لبخند ریزی زد و سرش رو به طرفین تکون داد ( هیچ وقت این عادت عوض نمیشه )
جونگکوک رو خطاب قرار داد و کت رو از روی مبل برداشت
اما با استشمام کردن بوی که از کت میرفت اخم ریزی کرد و کت رو نزدیک بینیش برد و اخم غلیظ تر شد
جز عطر تلخ جونگکوک یه جور بوی شیرین عطر زنانه ای رو استشمام کرد
جونگکوک : چیکار میکنی
صدای جونگکوک به افکارش اجازه پیشروی ندارد و برگشت و به جونگکوک که تازه از حمام بیرون اومد بود نگاه کرد و لبخند ظاهری زد و کت روی مبل رها کرد و درحالی که به سمته
اتاق لباس میرفت گفت : چیزی نیست میرم لباس عوض کنم
بعد از عوض کردن لباسش روی تخت دراز کشیده لحظه به جونگکوک نگاه کرد که درحال ور رفتن با تبلت اش بود
اما میخواست به هر جوری که شده خودش رو قانع کنه که چیزی نیست و ممکن اشتباه کرده باشه پشت به جونگکوک دراز کشید و با ذهن قلبی مشوش به خواب فرو رفت
شب خوش دخترا غر نزنیدا که کمه 😉
(๑˙❥˙๑) پارت 77 (๑˙❥˙๑)
جونگکوک دست از قلقلک دادنش برداشت و درحالی که با دستاش پهلوی های دختر رو گرفته بود گفت : چیزی خوردی ؟
دختر با یادآوری امروز و نگرانش سرش رو پایین انداخت و لب هاش رو جمع کرد و گفت : اونقدر نگران آشفته بودم که اصلا نمیتونستم چیزی بخوردم
جونگکوک اخم ریزی کرد و با لحنی جدی گفت : دیگه نبینم همچین کاری با خودت نکن فهمیدی
ویوا بدون هیچ حرفی فقد سر تکون داد و با چهره توهم و ناراحتی سعی کرد از روی اپن بیاد پایین اما جونگکوک پهلو هاش رو محکم گرفت و باعث شد دختر سرش رو بلند کنه
و با چشمای که ناراحت تشویش توش موج میزد بهش خیره شد که جونگکوک با گفت : من خوبم یه موضوع کاری بود که خوب پیش نرفتو یکم اعصابم خرد شد اما تا وقت چشمای آرامش بخش ترو دارم چیزیم نمیشه.. آرامش من نگران نباش
دختر رازی از توزیع که داد لبخند زد و بوسه روی گونه از گذاشت و با فاصله گرفت جونگکوک ازش از روی اپن پایین پرید
و با لبخند گفت : برو لباستو عوض کن منم میز رو میچینم
جونگکوک با لخند ریزی دست به موهای همسرش کشید و به از آشپزخانه خارج شد
شام رو درحالی که طبق معمول پر حرفی های ویوا و جواب های گاهی بی گاه جونگکوک خوردن...حتا برای خودش هم تعجب آور بود
که از کی انقدر پر حرفش شده
بود از وقتی که توجه و محبت جونگکوک رو میدید
به شدت اخلاقش رو تغییر داده بود و این رو ثابت میکرد که عاشقی قدرت تغییر زیادی رو داره
بعد از شستن ظرف ها به اتاق خواب برگشت با دیدن کت جونگکوک که با حالت شلخته ای روی مبل اوفتاد بود لبخند ریزی زد و سرش رو به طرفین تکون داد ( هیچ وقت این عادت عوض نمیشه )
جونگکوک رو خطاب قرار داد و کت رو از روی مبل برداشت
اما با استشمام کردن بوی که از کت میرفت اخم ریزی کرد و کت رو نزدیک بینیش برد و اخم غلیظ تر شد
جز عطر تلخ جونگکوک یه جور بوی شیرین عطر زنانه ای رو استشمام کرد
جونگکوک : چیکار میکنی
صدای جونگکوک به افکارش اجازه پیشروی ندارد و برگشت و به جونگکوک که تازه از حمام بیرون اومد بود نگاه کرد و لبخند ظاهری زد و کت روی مبل رها کرد و درحالی که به سمته
اتاق لباس میرفت گفت : چیزی نیست میرم لباس عوض کنم
بعد از عوض کردن لباسش روی تخت دراز کشیده لحظه به جونگکوک نگاه کرد که درحال ور رفتن با تبلت اش بود
اما میخواست به هر جوری که شده خودش رو قانع کنه که چیزی نیست و ممکن اشتباه کرده باشه پشت به جونگکوک دراز کشید و با ذهن قلبی مشوش به خواب فرو رفت
شب خوش دخترا غر نزنیدا که کمه 😉
- ۲۲.۱k
- ۰۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط