ع.ج ویو
ع.ج ویو
به بدبختی جیمین رو گذاشتم روی تختش تا بهوش بیاد بعد از چند دقیقه که شازده بهوش اومد
جیمین: م من کجا ا.ت کجاست
ع.ج: واییییییییییی پسر تو منو سکته دادی چرا حواست نبود جلوی پاهات و نگاه نکردی
جیمین: منظورت چیه عمو
ع.ج: منظورم اینه که تو از پله افتادی و بیهوش شدی
جیمین: ا.ت کجاست
ع.ج: ا.ت کیه؟؟؟
جیمین: م منظورت چیه ا.ت کیه دوست دخترم که تو مهمونی دیدیش
ع.ج:پسر جون حالت خوبه ما مهمونی نرفتیم
تو یک هفته اس بیهوش شدی حتما خواب و خیالی بوده
جیمین: پ پس اگر خوردم زمین چرا چیزیم نشده
ع.ج:برای منم عجیبه دکتر گفت تو بدن قوی داشتی البته برای خوده دکتر هم عجیب بود
جیمین: کمکم میکنی بلند بشم
ع.ج: فعلا نیازی نیست بلند بشی بگیر استراحت کن باشه
جیمین: باشه
ع.ج: راستی پنج شنبه ی هفته ی دیگه عروسی تو و یونا عه
جیمین: مگه منو یونا نامزد بودیم؟
ع.ج: آره پسر نکنه همه چی یادت رفته تو عاشق یونا هستی فکر نمیکردم فراموشش کنی
جیمین: نه نه مرسی که بهم گفتی(تعجب)
ع.ج: فردا میگم یونا بیاد پیشت
هیونجین ویو
ا.ت گذاشتم رو تخت خودم چهره ی زیبایی داشت و از این خوشحال بودم که قراره مال من بشه فقط اول باید رامش کنم
ا.ت: ج جیمین
هیونجین: عاححح تو فکرت هنوز پیش جیمینه
ا.ت: ت تو
هیونجین: درست حدس زدی بیب
ا.ت: منو ببر هق پیش هق جیمین
هیونجین: تو که نمیخوای جیمین بمیره
ا.ت: م معلومه که نه
هیونجین: پس حرفی از جیمین نزن تا الان جیمین تورو فراموش کرده پنج شنبه ی هفته دیگه هم که عروسی جیمین و یونا عه
ا.ت: چ چطور ممکنه
هیونجین: هیششش بیب دیگه بهش فکر نکن(ا.ت و میگیره بغل)
ا.ت: ا اما من هنوز جیمین رو دوست دارم
هیونجین: فکر کردی اون تورو دوست داره اون یونا رو دوست داره پس ولش کن این منم که تورو از ته دل دوست دارم
ا.ت: ( هیونجین رو میگیره بغل)
شرایط
لایک: ۵۰
به بدبختی جیمین رو گذاشتم روی تختش تا بهوش بیاد بعد از چند دقیقه که شازده بهوش اومد
جیمین: م من کجا ا.ت کجاست
ع.ج: واییییییییییی پسر تو منو سکته دادی چرا حواست نبود جلوی پاهات و نگاه نکردی
جیمین: منظورت چیه عمو
ع.ج: منظورم اینه که تو از پله افتادی و بیهوش شدی
جیمین: ا.ت کجاست
ع.ج: ا.ت کیه؟؟؟
جیمین: م منظورت چیه ا.ت کیه دوست دخترم که تو مهمونی دیدیش
ع.ج:پسر جون حالت خوبه ما مهمونی نرفتیم
تو یک هفته اس بیهوش شدی حتما خواب و خیالی بوده
جیمین: پ پس اگر خوردم زمین چرا چیزیم نشده
ع.ج:برای منم عجیبه دکتر گفت تو بدن قوی داشتی البته برای خوده دکتر هم عجیب بود
جیمین: کمکم میکنی بلند بشم
ع.ج: فعلا نیازی نیست بلند بشی بگیر استراحت کن باشه
جیمین: باشه
ع.ج: راستی پنج شنبه ی هفته ی دیگه عروسی تو و یونا عه
جیمین: مگه منو یونا نامزد بودیم؟
ع.ج: آره پسر نکنه همه چی یادت رفته تو عاشق یونا هستی فکر نمیکردم فراموشش کنی
جیمین: نه نه مرسی که بهم گفتی(تعجب)
ع.ج: فردا میگم یونا بیاد پیشت
هیونجین ویو
ا.ت گذاشتم رو تخت خودم چهره ی زیبایی داشت و از این خوشحال بودم که قراره مال من بشه فقط اول باید رامش کنم
ا.ت: ج جیمین
هیونجین: عاححح تو فکرت هنوز پیش جیمینه
ا.ت: ت تو
هیونجین: درست حدس زدی بیب
ا.ت: منو ببر هق پیش هق جیمین
هیونجین: تو که نمیخوای جیمین بمیره
ا.ت: م معلومه که نه
هیونجین: پس حرفی از جیمین نزن تا الان جیمین تورو فراموش کرده پنج شنبه ی هفته دیگه هم که عروسی جیمین و یونا عه
ا.ت: چ چطور ممکنه
هیونجین: هیششش بیب دیگه بهش فکر نکن(ا.ت و میگیره بغل)
ا.ت: ا اما من هنوز جیمین رو دوست دارم
هیونجین: فکر کردی اون تورو دوست داره اون یونا رو دوست داره پس ولش کن این منم که تورو از ته دل دوست دارم
ا.ت: ( هیونجین رو میگیره بغل)
شرایط
لایک: ۵۰
۴.۳k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.