...................
...................
یااااااااا خداااااااا اینجا دیگ کجاست؟چرا انقدر بزرگههههه؟من...من چرا انقدر باسنممممم بزرگ شدههههه؟
ا.ت:وقتی برگشتم موجودی روی تخت وول خورد ک همون موقع بود ک صدای جیغم بلند شد!!
ا.ت:جیییییییغغغغغغ .....دمپاییم رو از پام در آوردم و پرن کردم سمتش ک دو متر پرید بالا
تهیونگ:یاااااا چته چرا اینجوری میکنی
ا.ت:یا خود پشمای عیسی مسیحححح توی قاتللل از من چی میخوای هااااا....ک همون موقع لنگه ی دیگ ی دمپایی رو هم پرن کردم سمتش ک گفت
تهیونگ:یاااااا خدااااا قاتل کیه دیگهههه چیزی میگی من دیگ عمراااا بزارم انقدر بخوری مثلا دیروز بردمت ی شام رمانتیک بخوریم ی جوری میخوردی ک انگار ۲ ماهه غذا نخوردی من دیگ من نیستم اگ بزارم ک تو انقدر بخوری ک بیهوش بشی هوفففف الان کلت خورده ب ناکجا آباد داره میگه(اینجا داره اداش رو در میاره)قاتل ول کن منو
خداااا منو بجو بعد قورت بده
ا.ت: توی عوضی میخواستی منو.....منو بکشی حتما اینم یکی از نقشه هاته اره .....آره
میخواستم بدونم برم ک ی موجودی ک روش پتو انداخته بود پامو مثل چسب چسبیده بود!!
این این دیگهههه چیههههه یا خدا ک تهیونگ با ی قیافه ی عجب گیری افتادیم داره بهم نگاه میکنه
تهیونگ:حداقل منو یادت رفته بچت رو یادت نره
ا.ت:چیزی این بچه...بچه ی منههههه!!
تهیونگ:آره همین وروجک واژنت رو جررر داد(با حالت پوکر)
ا.ت:اروم خم شدم و خودم و بغلش کردم داری راس میگی
تهیونگ:نهههه دارممم دروغ میگم😑😑
(۲۰مین بعد)
ا.ت:تهیونگ نزدیک ۲۰ مین هست ک داره برام توضیح میده ک خوابه و اینجور چیزا منم ی جوری هم متقاعد شده بودم هم یجورایی نه
ک یدفعه ب ساعت ب روی دیوار نگاه کردهیننننی گفت یااا خداااادیرم شدند
من رفتم
ا.ت:رفتم پایین با اون وروجک نشوندم روی میز داشتیم صبحونه میخوردیم رفتم بالا تا برم دسشویی ک ی در دیدم ی رمز داشت با اندازه ی دست پر قفل بود رفتم سمتش هر چقدر باهاش ور رفتم نتونستم بازش کنم ک ی فکری خورد ب سرم با دو رفتم سمت اون وروجک ک بهش گفتم کوچولو فردا تولد باباعه منم انداره ی دستش رو میخوام پس وقتی بابا اومد اون خمیر بازی هارو بردار تا بابا اندازه ی دستش رو بزار تا من براش ی چیزی بگیرم
(ی ساعت بعد)
تهیونگ خواب بود خمیری ک اندازه دست تهیونگ روش بود رو برداشتم و ب سمت در رفتم خمیر رو گذاشتم روی جای دسته ک در باز شد ی خورده ک رفتم داخل با چیزی ک دیدم بدنم سیخ شد اون.....اون................
یااااااااا خداااااااا اینجا دیگ کجاست؟چرا انقدر بزرگههههه؟من...من چرا انقدر باسنممممم بزرگ شدههههه؟
ا.ت:وقتی برگشتم موجودی روی تخت وول خورد ک همون موقع بود ک صدای جیغم بلند شد!!
ا.ت:جیییییییغغغغغغ .....دمپاییم رو از پام در آوردم و پرن کردم سمتش ک دو متر پرید بالا
تهیونگ:یاااااا چته چرا اینجوری میکنی
ا.ت:یا خود پشمای عیسی مسیحححح توی قاتللل از من چی میخوای هااااا....ک همون موقع لنگه ی دیگ ی دمپایی رو هم پرن کردم سمتش ک گفت
تهیونگ:یاااااا خدااااا قاتل کیه دیگهههه چیزی میگی من دیگ عمراااا بزارم انقدر بخوری مثلا دیروز بردمت ی شام رمانتیک بخوریم ی جوری میخوردی ک انگار ۲ ماهه غذا نخوردی من دیگ من نیستم اگ بزارم ک تو انقدر بخوری ک بیهوش بشی هوفففف الان کلت خورده ب ناکجا آباد داره میگه(اینجا داره اداش رو در میاره)قاتل ول کن منو
خداااا منو بجو بعد قورت بده
ا.ت: توی عوضی میخواستی منو.....منو بکشی حتما اینم یکی از نقشه هاته اره .....آره
میخواستم بدونم برم ک ی موجودی ک روش پتو انداخته بود پامو مثل چسب چسبیده بود!!
این این دیگهههه چیههههه یا خدا ک تهیونگ با ی قیافه ی عجب گیری افتادیم داره بهم نگاه میکنه
تهیونگ:حداقل منو یادت رفته بچت رو یادت نره
ا.ت:چیزی این بچه...بچه ی منههههه!!
تهیونگ:آره همین وروجک واژنت رو جررر داد(با حالت پوکر)
ا.ت:اروم خم شدم و خودم و بغلش کردم داری راس میگی
تهیونگ:نهههه دارممم دروغ میگم😑😑
(۲۰مین بعد)
ا.ت:تهیونگ نزدیک ۲۰ مین هست ک داره برام توضیح میده ک خوابه و اینجور چیزا منم ی جوری هم متقاعد شده بودم هم یجورایی نه
ک یدفعه ب ساعت ب روی دیوار نگاه کردهیننننی گفت یااا خداااادیرم شدند
من رفتم
ا.ت:رفتم پایین با اون وروجک نشوندم روی میز داشتیم صبحونه میخوردیم رفتم بالا تا برم دسشویی ک ی در دیدم ی رمز داشت با اندازه ی دست پر قفل بود رفتم سمتش هر چقدر باهاش ور رفتم نتونستم بازش کنم ک ی فکری خورد ب سرم با دو رفتم سمت اون وروجک ک بهش گفتم کوچولو فردا تولد باباعه منم انداره ی دستش رو میخوام پس وقتی بابا اومد اون خمیر بازی هارو بردار تا بابا اندازه ی دستش رو بزار تا من براش ی چیزی بگیرم
(ی ساعت بعد)
تهیونگ خواب بود خمیری ک اندازه دست تهیونگ روش بود رو برداشتم و ب سمت در رفتم خمیر رو گذاشتم روی جای دسته ک در باز شد ی خورده ک رفتم داخل با چیزی ک دیدم بدنم سیخ شد اون.....اون................
۱۲.۵k
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.