شکلات تلخ پارت ۸
شکلات تلخ پارت ۸
استاد :خب همینطور که گفتم فردا میریم اردو اسم کسایی که میان رو به اقای جئون بدین اقای جئون شما مسئولشی . کوک :بله . بعد کلاس همه دور کوک جمع شدن و اسماشونو دادن بهش . من یکی حوصله نداشتم یه کتاب برداشتم رفتم پایین شروع کردم به خوندنش که ........
کوک
همه اسماشونو دادن ولی ا.ت نیومد همه جا دنبالش گشتم از السا پرسیدم کجاست گفت رفته پایین داره کتاب میخونه رفتم پایین دیدم یه پسره کتابشو گرفته بهش نمیده . ا.ت:بده من کتابمووووو. پسر :بگیرش . کتابو داده بود بالا سریع رفتم یکی زدم تو گوشش کوک:معلوم هست چه غلتی میکنی چرا اذیتش میکنی؟. پسر :معذرت میخوام شماها اذیتش کردین منم خواستم اذیتش کنم . کوک :تو غلت کردی تو این مدرسه فقط من حق دارم این دخترو اذیت کنم اینو تو کلت فرو کن زود باش ازش معذرت خواهی کن . پسر :معذرت میخوام . کتابو ازش گرفتم .کوک:حالا هم هریییییی . رفت رومو کردم بهش . کوک:بگیرش . ا.ت:ممنون . کوک :از این به بد کسی اذیتت کرد به من بگو .ا.ت:چی ؟به تو بگم تو که خودت بیشتر از همه منو اذیت میکنی اقای جئون . کوک :حالا بیا خوبی کن خودت شروع کردیش وگرنه من کاریت نداشتم . ا.ت:من شروع کردم یا تو که با اون ماشینت تمام لباسمو روز اولی گند زدی بهش
کوک :تو خودت باید از یجای دیگه راه میرفتی . ا.ت:تو چقدر پرویی مگه دانشگاه باباته که بهم میگی از یه جای دیگه باید میرفتی . کوک:بله دانشگاه مال بابامه . ا.ت:اااااااه ..... خب ... خب که چی حالا چرا اومدی اینجا . کوک :چرا اسمتو ندادی بهم . ا.ت:دلم نمیخواد بیام . کوک:اخه واسه چی همه میان تو هم بیا از این اردو ها کم پیش میاد بیا خوش میگذره . ا.ت:خوش میگذره چجوری معلومه به تو که خوش میگذره چون همش اذیتم میکنی . کوک:بیا قول میدم اذیتت نکنم . ا.ت:باید فکر کنم . کوک :ههههههه ..... مگه بهت پیشنهاد ازدواج دادن که میگی باید فکر کنم من اسمتو تو لیست مینویسم اماده شو برای فردا بعدم از پیشش رفتم . من چرا اینطوری شدم اخه واسه چی باید بهش بگم که بیاد پوووووف خودمم موندم . شوگا :هی کوک پیش ا.ت بودی ؟. کوک:اره . وی:چیکارش داشتی ؟. کوک:بهش گفتم که ..... اصلا به شما چه ربطی داره . جیمین :کوک تو اولین باره با یه دختر اینطوری رفتار میکنی فکر کنم عا.... کوک:فکر کنی چی ها چه زری میخواستی الان بزنی ؟. جیمین :هیچی بابا هیچی . کوک:من میرم برای فردا اماده شم قراره کلی بهمون خوش بگذره .
ا.ت
از مدرسه برگشته بودم این روزا کوک خیلی رفتارش عجیبه برای همین همش ذهنمو درگیر خودش میکنه پسره عوضی .
پاشدم وسایل شخصیم رو گذاشتم تو چمدون بعدم کلی لباسای شیک اسپرت لباس مهمونی هم برداشتم چون چند روز دیگه تولد یکی از بچه ها بود تمام وسایل هامو اماده کردم
#فالو_لایک_فراموش_نشه😻❤👉
استاد :خب همینطور که گفتم فردا میریم اردو اسم کسایی که میان رو به اقای جئون بدین اقای جئون شما مسئولشی . کوک :بله . بعد کلاس همه دور کوک جمع شدن و اسماشونو دادن بهش . من یکی حوصله نداشتم یه کتاب برداشتم رفتم پایین شروع کردم به خوندنش که ........
کوک
همه اسماشونو دادن ولی ا.ت نیومد همه جا دنبالش گشتم از السا پرسیدم کجاست گفت رفته پایین داره کتاب میخونه رفتم پایین دیدم یه پسره کتابشو گرفته بهش نمیده . ا.ت:بده من کتابمووووو. پسر :بگیرش . کتابو داده بود بالا سریع رفتم یکی زدم تو گوشش کوک:معلوم هست چه غلتی میکنی چرا اذیتش میکنی؟. پسر :معذرت میخوام شماها اذیتش کردین منم خواستم اذیتش کنم . کوک :تو غلت کردی تو این مدرسه فقط من حق دارم این دخترو اذیت کنم اینو تو کلت فرو کن زود باش ازش معذرت خواهی کن . پسر :معذرت میخوام . کتابو ازش گرفتم .کوک:حالا هم هریییییی . رفت رومو کردم بهش . کوک:بگیرش . ا.ت:ممنون . کوک :از این به بد کسی اذیتت کرد به من بگو .ا.ت:چی ؟به تو بگم تو که خودت بیشتر از همه منو اذیت میکنی اقای جئون . کوک :حالا بیا خوبی کن خودت شروع کردیش وگرنه من کاریت نداشتم . ا.ت:من شروع کردم یا تو که با اون ماشینت تمام لباسمو روز اولی گند زدی بهش
کوک :تو خودت باید از یجای دیگه راه میرفتی . ا.ت:تو چقدر پرویی مگه دانشگاه باباته که بهم میگی از یه جای دیگه باید میرفتی . کوک:بله دانشگاه مال بابامه . ا.ت:اااااااه ..... خب ... خب که چی حالا چرا اومدی اینجا . کوک :چرا اسمتو ندادی بهم . ا.ت:دلم نمیخواد بیام . کوک:اخه واسه چی همه میان تو هم بیا از این اردو ها کم پیش میاد بیا خوش میگذره . ا.ت:خوش میگذره چجوری معلومه به تو که خوش میگذره چون همش اذیتم میکنی . کوک:بیا قول میدم اذیتت نکنم . ا.ت:باید فکر کنم . کوک :ههههههه ..... مگه بهت پیشنهاد ازدواج دادن که میگی باید فکر کنم من اسمتو تو لیست مینویسم اماده شو برای فردا بعدم از پیشش رفتم . من چرا اینطوری شدم اخه واسه چی باید بهش بگم که بیاد پوووووف خودمم موندم . شوگا :هی کوک پیش ا.ت بودی ؟. کوک:اره . وی:چیکارش داشتی ؟. کوک:بهش گفتم که ..... اصلا به شما چه ربطی داره . جیمین :کوک تو اولین باره با یه دختر اینطوری رفتار میکنی فکر کنم عا.... کوک:فکر کنی چی ها چه زری میخواستی الان بزنی ؟. جیمین :هیچی بابا هیچی . کوک:من میرم برای فردا اماده شم قراره کلی بهمون خوش بگذره .
ا.ت
از مدرسه برگشته بودم این روزا کوک خیلی رفتارش عجیبه برای همین همش ذهنمو درگیر خودش میکنه پسره عوضی .
پاشدم وسایل شخصیم رو گذاشتم تو چمدون بعدم کلی لباسای شیک اسپرت لباس مهمونی هم برداشتم چون چند روز دیگه تولد یکی از بچه ها بود تمام وسایل هامو اماده کردم
#فالو_لایک_فراموش_نشه😻❤👉
۱۶.۳k
۰۸ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.